کودک و حجم

کودک و حجم

صاحب قلم، فرشته، کودک و حجم، تندیس ۵۹، ویژه نامه هنر در دنیای کودکان، 12 مهر 1384، صفحه ۲۱.

هدف از این نوشته نه بررسی نتیجه کار کودک، نه تربیت یک هنرمند، نه خلق یک اثر هنری، و بررسی روانشناسانه کودک و یا کار او، بلکه متمرکز شدن بر روی روند کار کودک به عنوان نوعی ارتباط ویژه و پیچیده با خود و جهان پیرامون است. این روند زمینه‌ای است که کمک می‌کند کودک بهتر ببیند، لمس کند، بشنود و با یک ارتباط حسی، سازنده، قدرتمند، هوشمند و فعال با زندگی ارتباطی همه جانبه برقرار کند و لبه تماسش با جهان پیرامون و درون خویش را عمیق‌تر و وسیع‌تر نماید و از این رهگذر توانایی‌اش را در تغییر خود و پیرامون خویش توسعه دهد. تمام این اتفاقات به صورت غیرمستقیم و عینی حین ساخت و تغییر در یک مکاشفه دائمی صورت می‌گیرد.

در کلیه زمینه‌های ارتباط بصری چنین تغییرات و رشدی برای کودک رخ می‌دهد. بنابراین نکات مشترک زیادی در هرکدام از آنها وجود دارد. با توجه به این امر بگذارید به ویژگی‌هایی بپردازیم که در مورد حجم‌سازی و کودک، برجسته‌تر و در جاهایی منحصراً مخصوص این نوع هنر می‌باشد.

۱. مجسمه‌سازی ملموس‌ترین و واقعی‌ترین هنرهاست. در جریان این کار کودک به طور جدی به فضای واقعی و جهان پیرامون خویش وارد می‌شود.( برای درک این ویژگی، می‌توان آن را با موسیقی که انتزاعی‌ترین هنرهاست مقایسه کرد).

۲.حس لامسه؛ قویترین نوع ادراک خود را در حجم‌سازی باز می‌یابد و رشد می‌دهد.

۳. نوع روابط بین سطوح؛ بستر خاص و ویژه خود را داراست. چگونگی شکل‌گیری سطوح در کنار هم، تیزی و نرمی (سطوح)، برآمدگی و عمق آنها همه و همه درک متفاوتی از مجموعه هنرهای بصری ایجاد می‌کنند.

۴. روابط بین آنچه کودک می‌سازد (فرم) با فضا؛ آنجا که شیئی هست و آن جایی که نیست در حقیقت رابطه بین جنسیت و سیالیت پیرامون را باز می‌یابد.

۵. روی مسئله جنسیت به واسطه ویژگی کار حجمی به شدت حساس می‌شود و از این روست که با شناخت دقیق‌تر جنسیت‌ها، شکل‌پذیری پدیده‌ها را بهتر درک می‌کند و همین امر خلاقیت او برای شکل بخشیدن به تصورات ذهنی‌اش کمک جدی و موثری می‌کند. او در زمینه جنسیت‌ها با مفاهیم وسیع و گسترده‌تری روبه‌رو می شود. مفاهیمی چون کشش‌پذیری، مقاومت و ایستادگی، سکون، حرکت، نرمی و سختی، وصل و گسست، تراکم و سفتی و شلی و پراکندگی و …

کودک با تمرکز، متوجه رنگ‌ها در جنسیت‌های یکسان می‌شود (نظیر انگور کال و رسیده) و همچنین با درک تفاوت بافت‌ها مثل تازگی و جوانی عناصر و پیری و کهنگی آنها(مانند پوست پیر و جوان) را به فرم دلخواه خود شکل می‌دهد.

۶. در جریان کار، او مهارت‌های جدید کسب می‌کند. در زمینه چسباندن، استفاده از انواع حائل، آرماتور، سیم، توری، استفاده از ابزار جدید و متنوع، توانایی‌های خود را گسترش می‌دهد. همه این مهارت‌ها الگوهای ذهنی او را کامل‌تر می‌کنند.

۷. مهارت‌ها و توانایی‌های متنوع و جدید و ویژه به او یاری می‌رساند تا بتواند با اقتدار و تسلط بیشتر، ایده‌ها و الگوهای ذهنی خود را اجرا کند. (توانمندی در اجرا یعنی دوباره دیدن، یعنی الگوهای رشد را توسعه دادن. دیدن مجدد به ایده‌های جدیدتری می‌انجامد و ساخت مجدد این الگوها عبارت است از رشد.)

 لازم به یادآوری است که تأکید ما بر روی دیدن با آنچه بزرگسالان اطلاق می‌کنند فرق مهم و جدی دارد. دیدنی که در کار حجم مدنظر ماست در هنگام ساخت و با لمس و ایجاد فرم دلخواه پدید می‌آید.

۸. در طی این پروسه کودک با مقوله وزن درگیر می‌شود و ادراک سبکی و سنگینی و درک میزان تراکم و پراکندگی عناصر جز مهارت‌های او می‌شود.

۹. مسئله فضای پیرامون او به صورتی متفاوت به واسطه کار حجمی در اثری که خلق می‌کند حضور پیدا می‌کند.

۱۰. در طی این مراحل او همچنین با مفاهیم تازه‌ای از تعادل برخورد می‌کند. در اینجا مهم است که ما درک او را از تعادل بدانیم، تعادل برای کودک یک لحظه محدود است که او با پیرامونش تماس برقرار می‌کند. تعادل به مفهوم ایستایی نیست لذا او در جریان ساخت فرم‌ها و کار مورد نظر خود به مفاهیم دیگری نیز برخورد می‌کند و ادراک او از تعادل نیز توسعه می‌یابد. به یاد داشته باشیم که پروسه و شکل‌گیری کار کودک نشان‌دهنده نوع نگاه و ارتباط او با هستی است از آن ساده نگذریم. لذا هنگام کار کودک توجه داشته باشیم:

ـ با کدام بخش از دست‌هایش کار می‌کند. از کف دست‌ها استفاده می‌کند یا انگشتانش را هم به کار می‌گیرد و با چه شکلی.

– از طریق کم کردن، به فرم دلخواه خود می‌رسد یا با اضافه کردن.

– به جزئیات می‌پردازد؟

– کلی نگر است؟

– تکرار می‌کند، آیا در تکرار به تغییر می‌رسد؟ یا تکرار یکنواخت دارد.( توجه داشته باشیم که تکرار یک عمل بیهوده نیست این روند حتی خود ما را به عمق و ژرفا می‌برد و به تغییر و توسعه می‌رساند. لذا آنچه که از تکرار می‌گوییم یک عمل مکانیکی ثابت مثل چاپ نیست.)

– آیا محصول کارش را حفظ می‌کند و یا آن را تخریب می‌کند؟

– آیا به ماده‌ای که با آن کار می‌کند تسلط دارد یا نه؟ (در اینجا نقش ما در یاری رساندن به او برای تسلط بر ماده مورد استفاده بسیار موثر است.)

– در چه مرحله‌ای از رشد ذهنی به سر می‌برد. در مرحله خط خطی است یا در دوران Golden Gate به سر می‌برد.

– آیا به ساختارهای هارمونیک و همگن توجه دارد؟

– آیا به ساختارهای غیر هارمونیک، غیر همگن و کنتراست توجه دارد؟

دیدن همه این ویژگی‌ها کمک می‌کند تا بدانیم در کدام مرحله چه حرکتی می‌توانیم داشته باشیم تا به روند توسعه خلاق او در کار حجم یاری رسانیم. در انتها باید تشکر کنم از همه کسانی که به من آموختند به ویژه از آقایان حمید شانس و نادر فاطمی که این جمع‌بندی بدون یاری و آموزش آنان میسر نمی‌شد.

آقا نقاشی

آقا نقاشی

اردشیر پژوهشی، تندیس شماره 59، ص 3

آن سال ها که من دانشجوی دانشگاه هنر بودم درسی دو واحدی داشتیم به نام روش تحقیق. استاد این درس خانم عارف نیا بودند که از اساتید خوب دانشگاه هنر هستند. ایشان از فعالیت من در زمینه تدریس نقاشی کودکان و کارهای تحقیقی و احیانا درج مقاله هایی در این خصوص مطلع بودندو پیشنهاد دادند تحقیق من در این زمینه باشد، اما من نتوانستم تحقیق را به انجام برسانم. لذا برای ایشان نامه ای نوشتم. متن نامه مذکور در ذیل همین مقدمه آمده است.

آنوقت که بچه بودم همه چیز خوب بود. مادرم بود. پدرم بود و برادرانم که همیشه یکی از آنها سرباز بود و یکی در جستجوی کار. کوچه ای بود و من، آسمانی آبی، چند درخت بید و یک بغل آرزو که ظهرهای ساکت تابستان آنها را زیر سایه خنک دیوار کاهگلی پهن می کردم و در خلوت کوچکم هزار بار می شمردم.

آرزوی اول: یک خانه داشته باشیم که مال خودمان باشد.

آرزوی دوم: بابا هیچ وقت بیکار نباشد.

آرزوی سوم: جا نانی ما هیچوقت خالی نباشد.

یک آرزوی دیگر هم بود که اگر آن را به کسی می گفتم مثل یک جوجه کلاغ زشت، به آن نگاه می کرد. و من این آرزو را درست مثل یک جوجه کلاغ زشت، از همه قایم می کردم. دلم می خواست نقاش شوم. اما آنجا که ما زندگی می کردیم، آرزوی نقاش شدن خنده دار و مضحک بود. خانه اجاره ای ما کوچک بود و صاحبخانه به نظرم خیلی بزرگ. کنار آبشوران ساخته شده بود. در یکی از محله هایی که بعدها فهمیدم به آنها محله های خارج از محدوده و به ساکنانش حاشیه نشین ها می گویند و درست به همین خاطر نه آب لوله کشی داشتیم و نه برق و روشنایی و نه هیچه نشان دیگری از تمدن.

اما من با وجود همه این چیزها، نقاشی را دوست داشتم و روح الله را.

چند خانه آن طرف تر همسایه ای بود، «روح الله» قدش بلند بود و ریشش سرخ و زورش زیاد. ماه محرم هر سال دسته عزاداری راه می انداخت. علمدار بود، علم های بزرگ را بر می داشت و می چرخاند و مردم برایش صلوات می فرستادند. زمستان ها، لبو می فروخت و تابستان ها آب انجیر و آلو. یک گاری دستی هم داشت و گاهی اوقات اگر یکی از بیکارهای محل می خواست کاسبی کند به روح الله می گفت برایش یک گاری دستی بسازد. درست مثل گاری دستی خود روح الله.

آخر روح الله نجاری هم بلد بود، البته فقط گاری دستی می ساخت. من عاشق روح الله بودم. وقتی که نقاش می شد، روح الله روی بدنه گاری هایی که می ساخت نقاشی می کرد و چیزهایی می نوشت.

اما من خواندن نمی دانستم، فقط به نقاشی های نگاه می کردم و دلم می خواست مثل ورح الله نقاش شوم. روح الله بچه ها را دوست نداشت و شاید به همین خاطر بود که خدا به عمه مروارید هیچ وقت بچه نداد. بعضی وقت ها دلم می خواست پسر روح الله باشم. چه خوب می شد، آن وقت می توانستم شاگردش باشم و از او نقاشی یاد بگیرم. و وقتی هم که بزرگ شدم روی گاری های دستی نقاشی بکشم. از این ها که بگذریم مجبور نبودم مثل بقیه بچه ها به مدرسه بروم. (بین خودمان باشد، خانم عارف نیا، آن وقت ها من از مدرسه خیلی می ترسیدم.) روح الله روی گاری های دستی همیشه یک نقاشی می کشید که خیلی قشنگ بود، کوه هایی که نوکشان برف بود. نزدیک به صد تا درخت، یک آهو، یک تپه و یک شکارچی واقعا چقدر قشنگ بود! ……………..

یک روز دل به دریا زدم، روح الله روی ویک گاری دستی جدید نقاشی می کشید. آرام آرام نزدیک و بی صدا در فاصله در فاصله یک متری اش نشستم، می خواستم باور کند که اگر من از نزدیک به کار کردن او نگاه کنم اصلا مزاحمش نیستم، چون همیشه بچه ها را از اطراف خودش می راند، اما حالا من در یک متری اش نشسته بودم و دست هایم را اروی زانوهایم گذاشته بودم و چانه ام را روی دست هایم. خیره نقاشی بودم دوتا کوه که روی نوک شان برف نشسته بود صد تا درخت یک آهو و یک ….. ..

ناگهان روح الله متوجه حضور من شد و چنان دادی بر سرم کشید که من بی اختیار شلوارم را خیس کردم، وحشت زده و گریه کنان از آنجا فرار کردم و به پناهگاه همیشگی ام رفتم. آن طرف آبشوران، خرابه ای که هیچ کس به آنجا نمی رفت، جز من وقتی که نمی خواستم کسی گریه ام را ببیند. گریه کردم، گریه کردم، گریه کردم و مقابل آفتاب نشستم تا شلوارم خشک شود. چشم هایم را بستم و فکر کردم مگر من چه کار بدی کرده بودم، فقط می خواستم ره روح الله بگویم: «روح الله من هم دوست دارم وقتی که بزرگ شدم نقاش شوم.» فکر می کردم تنها کسی که به این آرزو نمی خندد روح الله باشد اما نشد. چشم هایم را بستم و فکر کردم. فکر …. یک روز صبح چشم هایم را باز کردم.

مادرم دستم را گرفت و به جایی دورتر از خانه مان برد. اسمم را نوشتند و وچند روز بعد، کتاب و ودفتر و کلاس و یک تخته سیاه و یک آقا معلم خوب. اولش می ترسیدم ولی آقای عباسی معلم کلاس اول، خیلی خوب بود. بلند قد بود و موهای فرفری داشت. با یک سبیل پهن و سیاه و چشم های درشتی که همیشه پر از خنده بود. یک پیکان سفید هم داشت. فکر می کردم می شود به آقای عباسی گفت: آقا من می خواهم نقاش شوم.

اما، امان از دست کمرویی و خجاللتی بودن. آن وقت ها روی حرف زدن نداشتم و چقدر هم حیف شد. آن قدر این پا و آن پا کردم که فردا می گویم، فردا، فردا، فردا خواهم گفت، که در یک روز ابری خاکستری چند نفر آمدند، عینک های دودی روی چشمشان بود و پالتوهای بلند پوشیده بودند. آقای عباسی برای همیشه رفت. و من تنها شدم و حرفم را، آرزویم را به او هم نتوانستم بگویم. من هم رفتم پشت گلخانه مدرسه، هیچکس حق نداشت به آنجا برود اما پناهگاه جدید من آنجا بود و من نمی خواستم کسی گریه ام را ببیند، چقدر گریه کردم! گریه، گریه، گریه….

یک خانم معلم آمد. با خط کش پشت دست هایمان می زد، خودکار لای دست هیامان می گذاشت و فشار می داد. از نقاشی خوشش نمی آمد ولی من نقاشی می کشیدم، خودکار لای انگشتانم گذاشت و اشکم را درآورد. دیگر در دفتر مشقم نقاشی نکشیدم. سال ها گذشت، هیچکس را پیدا نکردم که به او بگویم می خواهم نقاش شوم. هر وقت هم می خواستم نقاشی بکشم، پدرم گفت مشقت را بنویس. اما نمی شد و من دزدکی طوری که هیچکس نفهمد نقاشی می کشیدم. یک جعبه مداد رنگی 6 رنگ داشتم که دایی جواد از تهران برایم آورده بود. یک روز بچه ها آن را از توی کیفم برداشته بودند. (دزدیده بودند) پدرم می گفت: «بی عرضه» و دیگر هیچ وقت، هیچ کس برایم مداد رنگی نخرید.

حالا مادرم مرده است. حالا پدرم تنها در شهرستان در خانه کوچکش که دیگر خارج از محدوده نیست، نشسته است و برادرانم هر یک در گوشه ای به زندگی خود مشغولند و من انگار در این اتاق کوچک اجاره ای با همان جوجه کلاغ زشت زندگی می کنم.

حالا بزرگ شده ام و می توانم حتی بهتر از روح الله نقاشی بکشم. اما با این وجود به بچه ها اخم نمی کنم، بچه ها را دوست دارم. و بچه ها مرا آقا نقاشی صدا می کنند. ای کاش می دانستید آقا نقاشی بودن چقدر خوب است و حالا این آقا نقاشی می خواهد برای درس روش تحقیق، تحقیقی راجع به نقاشی کودکان بنویسد. اما خانم عارف نیا، معلم گرامی، بگذارید حقیقتی را برایتان بنویسم، هرچقدر راجع به این تحقیق فکر می کنم به نتیجه نمی رسم. شیوه تحقیق را می دانم، مطالب ام آماده اند، همه فصل ها و بخش ها و تصاویر، اما دست و دلم به کار نمی رود. هروقت می خواهم بنویسم فکری مانع می شود، تمرکزم را به هم می ریزد، و من یک ورقه مچاله شده دیگر به گوشه اتاقم پرتاب می کنم. و سیگار دیگری روشن می شود گاهی اوقات فکر می کنم هنوز خیلی از بچه های ما خارج از محدوده زندگی می کنند، خیلی از بچه ها، مثل بچگی های من سه آرزو دارند.

آرزوی اول: یک خانه داشته باشند که مال خودشان باشد.

آرزوی دوم: بابای شان هیچ وقت بیکار نباشد.

آرزوی سوم: جا نانی شان هیچوقت خالی نباشد.

چرا هنر و خلاقیت مهم است

خلاصه ای از مقاله:

رشد فکری: چرا هنر و خلاقیت مهم هستند؟

اندرو آکرمان، مدیر اجرایی موزه ی کودکان مانهاتان

آیا می خواهید کودک شما از فعالیت هنری بالاترین یادگیری را کسب کند؟ پس به او اجازه دهید به روش خودش و با سرعت خاص خودش اثر هنری خلق کند.

خردسالان استاد لحظه ها هستند. آنها عاشق احساس ناشی از آن لحظه ای هستند که رنگ ها را روی کاغذ سر می دهند، ترکیب می کنند، و نقش و نگاری جذاب پدید می آید، و حتی مجذوب صدای کشیده شدن موهای قلم مو روی کاغذ می شوند.

کودکان نوپا و بچه های سن پیش دبستانی، بر خلاف کودکان سنین دبستانی و نوجوانها، نسبت به فعالیتی که انجام می دهند یا بر آن تمرکز دارند، خودآگاه نیستند. والدین معمولا این را باور نمی کنند؛ ولی آزاد گذاشتن کودکان در هنگام فعالیت هنری که بچه ها از پروسه ی خلاقیت و آفرینشگری بسیار لذت می برند، دستاورد بزرگی در بر خواهد داشت.  اگر بچه ها را در لحظات خلق اثر هنری آزاد بگذارید تا فرصت ابراز خود را داشته باشند، در بلند مدت، نتایج بهتری بدست خواهند آورد.

چرا هنر؟ پرورش خلاقیت در کودکان قرار نیست آنها را به هنرمندان بزرگی مانند پیکاسو تبدیل کند، بلکه به توسعه ی قابلیت های ذهنی، اجتماعی، و عاطفی آنها کمک می کند. خلق یک اثر هنری، هزاران راه  پیش روی کودک قرار می دهد تا به کمک آنها قابلیت تحلیل و حل مساله را تمرین کند و توسعه بخشد. آنچه اهمیت دارد خود “فرآیند” کار هنری است نه “حاصل و اثر هنری” !  کودکان در طی این پروسه آزمون و خطا را تجربه می کنند و بدین ترتیب “خطا یا اشتباه” را به عنوان جزئی طبیعی از هر فعالیتی می پذیرند و اعتماد به نفس در آنها رشد می کند؛ یاد می گیرند راه و روش  های جدیدی برای تفکر، و یافتن پاسخ ها ابداع کنند.

در این مقاله 6 روش برای انگیزش خلاقیت ارائه شده:

1-ایجاد فضا

2-اجتناب از تعیین کار و راهنمایی و ارائه راه و روش یه کودک

3-فقط در باره هنر صحبت کنید

4-روند کار کودک را زیر نظر بگیرید

5-همراه با کودک نقاشی نکنید

6-کار کودک را تمام شده بدانید و سعی نکنید آن را خودتان یا او تمام کنید.

ایده های هنری نو، شامل استفاده از وسایل بسیار ساده و دم دستی بهعنوان مواد و ابزار کار است، مانند تیوب خمیر دندان، مسواک، بطری خالی، و …

منبع انگلیسی

دو دیدگاه اساسی در آموزش خلاق برای کودکان و نوجوانان

دو دیدگاه اساسی در آموزش خلاق برای کودکان و نوجوانان

 لیلا قاسمی/ کارشناس علوم تربیتی /مربی کودکان.

قاسمی، لیلا، دو دیدگاه اساسی در آموزش خلاق برای کودکان و نوجوانان، ماهنامه جهان هنر، سال اول، شماره ۲، اردیبهشت ،1385 صفحه ۴۱.

 کلام آغازین خود را با اندیشه پر ریشه «اسمایلز» شروع می‌کنم: «کسانی که بند گهواره کودکان را به دست دارند از آنها که زمان حکومتی را در دست گرفته‌اند؛ مؤثرتر و با نفوذتر هستند.» دیدگاه نخست: ویژگی‌های اساسی آموزش خلاق برای کودکان و نوجوانان. فکر می‌کنید کار یک معلم خلاق نقاشی کودکان، کار یک سفالگر است یا کار یک باغبان؟ آیا تا به حال به کار یک سفالگر دقت کرده‌اید؟ به فعالیت یک باغبان چطور؟

همین‌طور که می‌دانیم در سفالگری، این نقش سفالگر است که تعیین‌کننده است و محصول دست او چیزی را تعیین نمی‌کند، و یا به عبارتی ذاتی محصول، هیچ نقشی در شکل‌گیری آن ندارد و چگونه بودن محصول را سفالگر تعیین می‌کند نه خود محصول، ولی باغبان تنها شرایط و عوامل فضای رشد را برای محصول آماده می‌کند. محصول ذاتاً با فراهم بودن شرایط رشد و نمو می‌کند. باغبان در شکل، اندازه و کیفیت محصول نقش مستقیم ندارد و انتظار نمی‌رود که محصول دقیقاً همان ویژگی‌های دلخواه او را داشته باشد.

زیرا کار باغبان حذف عوامل بازدارنده، رشد و ایجاد محیطی است که گیاهان و گل‌ها هر کدام ویژگی‌ها و خواص ذاتی خود را داشته باشند، باغبان شیفته آن است که نویی از گل برآید که در اوست. «پیر دوکه» ابراز می‌دارد: بر حسب گفتار «پستالوزی» برای رسیدن به این اهداف خلاق در آموزش باید در محیط حس ابداع بیش از هر قسمت دیگری باشد در حقیقت به منزله یک باغبان باشد نه به مانند یک کوزه‌گر. حس ابداع، وسیله اصلی ایجاد «ذاتیت» به شمار می‌آید، لیکن ایجاد این شخصیت به اجبار و یا به تقلید از نمونه‌های کلیشه‌ای انجام‌پذیر نیست. مسلماً کودک ممکن است از راه تقلید چیزی بیاموزد ولی نمی‌تواند به این طریق افکار خود را تشریح و تنیم نماید. چیزی که فرا خواهد گرفت آن است که حس ابداع را فقط به هر صورت ظاهر آشکار سازد و از همه مهمتر آنکه نادرستی را خواهد آموخت و عمیقاً را یاد نگرفته است و همچنین عادت خواهد کرد به این که از شخصیت اصلی خود به دور باشد و در حقیقت غیر از آنچه که هست نمایش دهد. تنها دلخواه او این خواهد بود که در اجتماع غوطه‌ور گردد و اجتماع به جای او فکر کند و عمل کند.

اصول آموزش _ مبنای کلی گفتگو

خانم «توران میرهادی » در باب گفتگو و حل مشکلات کودکان به پنج اصل کلی اکتفا می‌کند:

در هر حال حقیقت را باید به کودکان گفت

پاسخ ها باید در حد توانایی درک کودک باشد.

کودکان را باید به تفکر و اکتشاف وادار کرد.

باید به کودکان پاسخ ساده داده شود

به کودکان باید صمیمانه پاسخ داده شود.

 همچنین «جین کوپر بلاند » کارشناس سرشناس آمریکایی و مربی هنر کودکان در موزه هنرهای معاصر نیویورک به صورت چهارگانه از اهداف آموزش نقاشی برای کودکان را اینگونه بر می‌شمارد:

به کودکان فرصت و وقت اکتشاف داده شود و برای کشف تشویق گردند

تشویق کودکان برای بیان آزادانه اندیشه و احساساتشان.

پذیرش و احترام به کار خلاق کودک.

آموزش تکنیک‌ها در صورت لزوم.

«آرنو استرن» هدف‌های مطلوب آموزشی را اینگونه بر می‌شمارد: آنی و آتی.

انتظاراتی که از حدود « آنی » تجاوز می‌کنند عبارت از: آمادگی سلیقه، بیدار ساختن نیاز زیبایی‌شناسی و تمایل به اخذ تماس با هنر.

اثرهای آتی از این فعالیت‌ها مشتق می‌شود: آزادی، شکفتگی و تحریک توانایی‌های نظاره‌ای که نتیجه این فعالیت از لحاظ بشری و هنری اثری عمیق باقی می‌گذارد. کودک از تفضل هنر ساعاتی مملو از شعف فوق العاده‌ای را گذرانده است که اگر والدین او (بعضی از شرایط جانبی دیگر ) به او اجازه دهند این ساعات ممکن است خیلی تکرار شود. از مسائل مهم دیگر در اصول آموزشی مطالب زیر حائز اهمیت می‌باشند:

ارائه سرنخ های آموزشی برای این که کودک جستجوگر بار آید و به مفاهیم خاص خود برسد.

برخورداری از برنامه‌های آموزشی خلاقی که تنها بر اساس یک مهارت خاص هنری پی ریزی نشده باشد بلکه از جنبه‌های متفاوت آموزشی، تربیتی برخوردار باشد.

ایجاد انگیزش ذهنی کودک از طریق کتاب‌ها، اسلایدها، عکسها، نوارهای موسیقی مناسب، متن ها، جمله‌ها و غیره.

پی‌ریزی تنوع در برنامه‌ریزی هنری.

«دان هوفنر » مکتوب نموده است: « به نظر من این طریقه (فعالیت‌های آزاد و خلاق) برای مهیا کردن کودک و برای اینکه بدون ترس و اضطراب در قلمرو رنگ داخل شود که به این طریق دنیای درونی خود را پر مایه‌تر سازد طریقه منطقی می‌باشد.»

 اگر قبول داشته باشیم که اولاً باید نیروهای باطنی کودک را طوری به طرف این وسیله بیان حال هدایت کنیم که تشدد بین محیط درونی او و محیط بیرونی کاسته شود و در ثانی با قرار دادن تصویر در تبعیت انضباطی از کارکردهای زبان رنگ‌ها و اشکال ایجاد می‌نماید، کودک را در راهی خواهیم گذارد که به ارزش حقیقی خود دست یابد، در این موقع تدوین روشی که به وسیله آن دنیای درونی، دنیای برونی را مجسم نماید امکان‌پذیر می‌گردد.

در کتاب مقدمه‌ای بر روانشناسی نقاشی کودکان از «ژان پیاژه» درباره لزوم فعالیت‌های خلاق چنین نقل می‌شود:

« برای آنکه کودک به تعادل عاطفی و ذهنی دست یابد ضرورت دارد عرصه‌ای از فعالیت‌ها وجود داشته باشد که چندان در قید محدودیت عوامل خارجی نباشد و فرصت لازم برای جذب را فراهم سازد.»

 دیدگاه دوم: برخی از فعالیت‌های ضروری و ویژگی بسیار مهم یک آموزش دهنده ( کاربردی)

هم احساس شدن با کودکان در یک کشف تازه در کلاس و بیان سریع احساسات به کودک.

ارائه مناسب از آثاری که در آن کشفی تازه می‌باشد و نشان دادن به کودکان دیگر.

تشویق به جا و تأثیرگذار.

نشان دادن چهره‌ای نشاط و گرم و خودداری از بی‌تفاوتی نسبت به کارهای کودکان.

صبوری در ایجاد خلاقیت، شیفته کار با کودکان

صادقانه گوش فرا دادن به رویاهای شگفت‌انگیز و اندیشه کودکان و یادگیری از آنان برای طرح‌ریزی برنامه مطلوب آموزشی و نهایتاً حل مشکل کودکان.

سرچشمه ناب اطلاعات دقیق و مناسب کودک بودن

برخورد مناسب و لطیف، دارا بودن کلام و ادبیات مخصوص کودکان در گفتگو با آنان و به کار بردن کلمات ساده، زیبا و ماهرانه برای ارائه موضوع‌های آموزشی.

دارا بودن زبان صریح و سالم در ارائه موضوعات آموزشی.

دوری از زبان نامفهوم و مبهم در ارائه موضوع‌های آموزشی.

همه مسئولیت‌های کاری، اجرایی و هنری را به گردن کودکان انداختن، چون کودکان می‌دانند چنین معلم‌هایی که افکاری مغشوش دارند و سردرگم و ناتوان در انجام امور هنری بی هنر هستند و نتیجتاً کودکان کمتر به آنان اطمینان می‌کنند و کمتر از او کمک می‌خواهند و نهایتاً کیفیت آموزشی نامطلوب خواهد شد.

ایجاد بحث و سوال و جواب برای کار کودکان، وادار کردن کودکان به تفکر با ایجاد پرسش و پاسخ و استفاده از آموزش غیر مستقیم برای کودکان.

رفتار معلم با کودکان باید به گونه‌ای باشد که در زمان فعالیت‌های هنری با معلم احساس ترس نکنند که نهایتاً نتوانند آنچه را که دوست دارند بکشند و یا بیان کنند و یا در زبان تصویری به کار برند. او همیشه باید طوری رفتار کند که کودکان با کمال دوستی حرف‌ها و ناگفته‌های خود را بیان دارند.

او باید در به کار بردن صدای خود مهارت داشته باشد به موقع به صدای خود اوج یا فرود بدهد و با صدای خود ذوق و شوق در کلاس ایجاد کند صدای او باید صدای آهنگین، خوش، بلند و رسا باشد.

آموزش دهنده نباید همه مسائل را در شک و تردید بیان کند. ممکن است در زمینه‌ای کمتر اطلاعات داشته باشد و این را به کودکان می‌گوید ولی اگر همیشه اینطور باشد، نمی‌تواند در کار آموزش خود موفق باشد.

شاید یکی از مهمترین مسائل در عرصه معلمی کودکان شناخت دنیای هنر باشد. معلم باید توانایی درک هنر روز، درک و فهم مطالب جالب هنری و استعداد فهم مطالب غیر هنری و آزاد را هم داشته باشد.

در پایان این مجمل، امیدوارم مرهون لطف الهی باشیم و خدمت او را خدمت به خلق او بدانیم .

کلام آخر : یک بوسه مادرم بود که مرا نقاش کرد . «رافائل»

درباره هنر کودک: بررسی هویت تاریخی یک تجربه مؤثر در آموزش هنر

درباره هنر کودک: بررسی هویت تاریخی یک  تجربه مؤثر در آموزش هنر

نویسنده: Ourania Kouvou

این مقاله در کنفرانس پژوهشی آموزش در دوبلین در سال 2005 ارائه شده است.

خلاصه

این مقاله مجموعه‌ای است حاوی تحقیق و سنجشگری تاریخی از برجسته‌ترین دیدگاه‌های آموزشی اندیشمندان، آموزشگران، روان شناسان، و هنرمندان در باره هنر کودک.

اهمیت چنین پژوهشی در آن است که رویکرد مذکور و شیوه‌های آموزشی برآمده از آن در زمینه‌ آموزش هنر، بیش از یک قرن ادامه داشته و متوقف نگشته است.

اگرچه به طور غیرمستقیم، این ادعا که آثار هنری کودکان به طور ذاتی جذابیت‌های زیبایی‌شناختی و هنری را در بر دارد و دخالت بزرگسالان در خلال کار کودک مانعی است بر سر راه فرآیندهای خلاق و خودجوش، حتی در کتاب‌های درسی معاصر و ادبیات کودک نیز مشاهده می‌شود. استدلال این مقاله بر آن است که برای درک عمیق موقعیت و مبانی فلسفی یک مدل آموزشی برخوردار از چنین توانایی و قدرت فراگیر، نیاز است ریشه‌ها و هویت تاریخی آن را بررسی نماییم.

به مدت بیش از یک قرن، آموزش هنر بر اساس این ایده قرار داشته که خلاقیت و آفرینشگری در کودکان از جنبه هنری / زیبایی‌شناسی برخوردار است و از این رو می‌توان آنها را به عنوان هنر کودک توصیف کرد. گرچه خلاقیت در کودکان با آفرینش‌گری هنری در بزرگسالان تفاوت دارد، گفته می‌شود که کودکان به طور ذاتی از ظرفیت و استعداد آفرینش هنری‌ای برخوردارند که با ظرفیت و استعداد ذاتی هنری اکثر هنرمندان شاخص و مدرن (به  خصوص هنرمندان غرب)  هم‌تراز و برابر است.

مفروضات اساسی هنر کودک از این قرار است که کودک یک هنرمند طبیعی است که فقط به تشویق نیاز دارد نه به راهنمایی و آموزش رسمی. از آن جا که هنرکودکان از منبعی درونی و فردی سرچشمه می‌گیرد، دخالت بزرگسالان مانعی بر سر راه شکوفایی طبیعی و بیان هنری خلاق کودک تلقی می‌شود. هنر برای کودکان راهی است تا احساسات خود و دنیای خود را فارغ از ملاحظات مجعول و واقع‌گرایانه ابراز کنند. کودک همانند هنرمندان بزرگسال، جهان را به صورت نور، ر نگ و اجرام می‌بیند. در نتیجه، هنرمند مدرن در آثار کودکان همان چیزهایی را می‌یابد که در انسان‌های نخستین وجود داشته، یعنی منبعی از خلاقیت هنری فارغ از تمامی پیشینه و سنت آکادمیک غربی.

این مفروضات که کمتر در قالب یک نظریه تمام و کمال بیان شده‌اند، ظاهراً پشتوانه تئوریک اکثر رویکردهای آموزشی هنر معاصر را تشکیل می‌دهند و در آمریکا آنها را تحت عنوان رویکرد “خود بیانگری” (self-expression) یا “بیان خلاقانه خود” می‌شناسیم.

این مقاله می‌کوشد خاستگاه و سرچشمه‌های ایده “هنر کودک” و هویت تاریخی و تکامل آن و نسبت آن با عوامل هنری و اجتماعی را مورد مطالعه و واکاوی قرار دهد و توضیح دهد که چرا این دیدگاه خاص توانسته در بطن نظریه‌های آموزشی جایگاه برجسته‌ای کسب کند. قابل توجه آن است که چنین پژوهشی نقش این دیدگاه را در شکل دادن به رویکرد آموزش هنر بر مربیان علاقمند و آموزگاران هنر آشکار می‌سازد.

1. مکتب فکری “دوران کودکی”

منشأ ایده هنر کودک را باید در “مکتب فکری دوران کودکی” جستجو کرد؛ که البته مهم‌ترین چهره تاریخی آن ژان ژاک روسو است. او در اواخر عصر روشنگری یعنی قرن هجدهم، با رمان معروف “امیل” توضیح داد که فرهنگ حاکم بر اجتماع، سرشت پاک کودک را که یگانه منبع ذاتی حقیقت و نیکی است  تباه می‌سازد. روسو ذهن کودکان را یک منبع مستقل درونی و مبرا از شرارت‌های اجتماعی می‌دانست. کتاب “امیل” در آن زمان یک رساله پداگوژی محسوب می‌شد. این رمان نقش تسهیل‌کننده‌ای در یک سلسله اصلاحات آموزشی ایفا کرد، که بر اساس یادگیری از طریق حواس پنج گانه قرار داشت. یافته‌های روسو در قرن 19 توسط فوربل و پستالوزی بسط یافت. متخصصین پیشرو در رشته تعلیم و تربیت مانند دیویی نیز نظریات روسو را ادامه دادند و نظریات او حدود 200 سال به حیات خود ادامه داد و ماندگار شد.

محور اصلی دیدگاه روسو آن بود که آموزش هنر به کودک باید بر فعالیت عملی و تجربی متمرکز باشد و آموزش دهنده نباید به طور مستقیم در فرآیند یادگیری و فعالیت کودک دخالت کند بلکه باید نقش همراه و انگیزشی  داشته باشد.

کودکان در هنر قرن 19 جایگاه ویژه‌ای کسب کردند و در آثار این دوره، نماد پاکی و معصومیت بودند و به عنوان موجوداتی برخوردار از حس زیبایی و اصالت ناب طبیعت شناخته می‌شدند.

کانت و هگل نیز درباره کودک و دوران کودکی دیدگاه‌هایی ارائه کرده‌اند. آنها برای آفرینش هنری ارزشی اخلاقی قائل بودند. در نگاه کانت و هگل فرآیند آفرینش هنری احساسات بیان نشده کودک را متجلی می‌سازد و به پرورش این احساسات کمک می‌کند تا مفاهیم اخلاقی را بشناسد.

مکتب “دوران کودکی” در آثار شاعران رمانتیک قرن نوزدهم نیز به چشم می‌خورد. این شاعران به بکر بودن طبع کودکانه باور داشتند و به نوعی نبوغ ذاتی در کودکان قائل بودند. آنها معتقد بودند که بیان منحصر به فرد هنرمند در جهت رها شدن از تناقضات و تعارضات دنیای متمدن است. به همین دلیل طفولیت را دوران طلایی نوع بشر می‌دانستند. اصطلاح Lost Paradise of Childhood  (بهشت گمشده دوران کودکی) به رویکردی اشاره دارد که نقاشان آلمانی آغاز قرن 19 بر اساس آن به ساختار شکنی قواعد کلاسیک دست زدند و طی پروسه‌ای در طول این قرن، بر نسلی از اندیشمندان و هنرمندان آستانه قرن بیستم تأثیر گذاشتند (یعنی دو قرن پس از ژان ژاک روسو).

در اوایل سال 1883 کامیل پیساروی امپرسیونیست، به فرزند خود لوسین توصیه کرد که به ایتالیایی‌ها با دقت توجه کند؛ چون آنها مردمانی “ساده” اما “دانا” هستند. در نظر پیسارو، سادگی از دیدگاه هنری یک عنصر ضروری به حساب می‌آمد و لازمه تجربه واقعی طبیعت بود. سادگی و بی پیرایگی در نگاه هنرمند همان چیزی است که امروزه تحت عنوان Art brut شناخته می‌شود.

نسل پسا امپرسیونیست‌ها و سمبولیست‌ها در اواسط قرن 19 بیش از پیش به سمت بیان فردی و نزدیک شدن به خود طبیعت گرایش پیدا کردند. از جمله پل سزان، ونسان ون گوگ، گوگن، و نوآوری‌های آنان در هنر نقاشی. نفوذ و تأثیر فلسفه ژان ژاک روسو در این سه هنرمند به خوبی مشاهده می‌شود، به ویژه در گوگن که از تمدن شهری گریزان  و عاشق زندگی ساده روستایی بود.

البته نمی‌توانیم تأثیر آثار شماتیک کودکان بر کار امپرسیونیست‌ها و پسا امپرسیونیست‌ها را نادیده بگیریم، همانطور که این تأثیر و رد پای نقاشی کودکان را در مدرنیست‌های قرن بیستم می‌بینیم.

در سال 1848 یک اتفاق خارق‌العاده رخ داد. یک پداگوگ و گرافیست سوئیسی به نام Rudolph Topffer کتابی منتشر کرد که دو فصل آن به هنر کودکان اختصاص داشت. او یک آموزگار، کاریکاتوریست، و تصویرگر داستان‌های کودکان بود. در این کتاب جمله‌ای عجیب درباره خلاقیت دوران کودکی نوشته است: “بین میکل‌آنژ جاودانه و میکل آنژ شاگرد تفاوت کمتری وجود دارد تا بین میکل آنژ جاودانه و میکل آنژ خردسال”.

در سال 1890 ویلیام جیمز در کتاب “اصول روان شناسی” در باره آموزش هنر می‌نویسد: “درست همانطور که کودک یاد می‌گیرد مانند یک بزرگسال رفتار کند، هنرمندان بزرگسال باید یاد بگیرند مانند کودک درک کنند.”

2. تنها در اواخر قرن 19 بود که تغییری اساسی در نگرش انتزاعی به “دوران کودکی” رخ داد و هنرمندان به مطالعه خود کودکان و رشد ذهنی و جسمی آنان آغاز کردند.

در سال 1887 یک شاعر و فیلسوف ایتالیایی به نام Corrado Ricci برای نخستین بار کتابی کامل در زمینه  هنرکودک تألیف کرد. واپسین سال‌های قرن 19 مقارن بود با توجه فراوان فیلسوفان، شاعران، روان‌شناسان، آموزگاران بزرگ، و نظریه پردازان تعلیم و تربیت. در همین سال‌ها بود که بیشترین مطالعه در زمینه هنر کودک صورت گرفت. به عنوان نمونه، G.-H. Lucquet بر اساس نقاشی‌های دختر خردسالش به این فکر افتاد که درباره نقاشی کودکان تحقیق کند، و نسبت آن با رشد ذهنی کودکان را بررسی نماید. او نخستین کسی بود که رئالیسم را در هنر کودک تشخیص داد. ویژگی‌های رئالیسم در آثار کودکان بین 4 تا 7 ساله را مرحله “رئالیسم منطقی” یا “رئالیسم فکری” نامید. G.-H. Lucquet در این کتاب می‌نویسد که میان هنر کودک و هنر ماقبل تاریخ یا انسان نخستین شباهت‌هایی وجود دارد.

پس از او، بسیاری از مربیان هنر، و هنرمندان به این نکته دقت کرده و ضمن یافتن چنین شباهت‌هایی، نظر او را تأیید کردند. این تأملات و یافته‌ها هم‌زمان بود با ظهور نظریه‌های روان‌شناسی فروید.

در ارتباط با هنر کودک و تأثیر آن در مراحل رشد شناختی لازم است به تحقیقات ژان پیاژه نیز اشاره کنیم که در دهه 1920 در مؤسسه ژان ژاک روسو صورت گرفت. نتیجه این تحقیقات در کتاب “بازنمایی جهان در کودکان” چاپ سال 1926 منعکس شده است.

3. هنر کودک در آموزش و پرورش

شخصی که به عنوان پدر هنر کودک شناخته می‌شود یک هنرمند وینی به نام Franz Cizek فرانتس چیژک، اولین کسی بود که ادعا کرد آثار هنری کودکان به طور ذاتی دارای ارزش زیبایی‌شناسی است. او زمانی که هنوز در یک مرکز آکادمیک هنری دانشجو بود به این کشف قابل توجه دست یافت. چیژک مشاهده کرد که کودکان اشکالی غیر معمولی را نقاشی می‌کنند و این اشکال در نقاشی همه آنها دیده می‌شود. او در عین حال متوجه شد که فقط کودکان چنین اشکالی را می‌کشند. و این طرز نقاشی آنها قابل تحسین است. او اولین مدرسه خصوصی هنر کودکان را تأسیس کرد و این کار با مخالفت شدید وزیر آموزش و پرورش وقت (سال 1897) مواجه شد. معلم‌ها نیز از او شکایت کردند که نوجوانان را به فساد می‌کشد.  اما چندی نگذشت که ایده چیژک به سراسر اروپا و آمریکا تسری یافت. چیژک از نظر مخالفت با دخالت بزرگسالان در کار کودکان، با ژان ژاک روسو مقایسه شده است. در کلاس‌های مدرسه او هیچ نیاز و اصراری بر آموزش تکنیک و روش تجویزی وجود نداشت، و معمولاً مواد و سوژه نقاشی کاملاً آزاد و در اختیار کودکان بود. او الهام بخش بسیاری از مربیان هنر شد که مفهوم “بیان آزاد” را ابداع کردند.

4. هنر کودک و هنر مدرن قرن  20

جذابیت هنر کودک به عنوان یک الگو برای هنر آوانگارد در اوایل قرن بیستم دو دلیل داشت:

الف) گسترش توجه و علاقه به هنر کودک در طول قرن 19 در سراسر اروپا

ب) بازگشت به بنیان‌ها در تمام عرصه‌های هنری

البته علاقه و گرایش هنرمندان به آثار کودکان تحت تأثیر فرمالیسم و نظریه فرمالیسم Roger Fry راجر فرای در مقاله او تحت عنوان “مقاله‌ای درباره زیبایی‌شناسی” (1909) شکل گرفت. فرمالیست‌ها که طرفداران نظری هنر مدرن بودند، اعتقاد داشتند که  حس زیبایی‌شناسی یک قابلیت ذاتی و درونی بشر است، نه محصول فرهنگ نخبه‌گرا. این حس (زیبایی شناسی) با کودکان زاده می‌شود و آنها قادرند زیبایی را حس کنند و تشخیص دهند. همچنین، نقاشی‌های کودکان نمونه‌هایی است از “زندگی تخیلی” در نقطه مقابل “زندگی واقعی” آدم بزرگ‌ها. بسیاری از هنرمندان قرن بیستم در آثار خود از نقاشی‌های کودکان تأثیر پذیرفته‌اند، از آن جمله‌اند:  مارک شاگال، واسیلی کاندینسکی، پل کله، آندره ماسون، ژآن میرو، هانری ماتیس، و پابلو پیکاسو.

خلاصه و ترجمه: ایراندخت صالحی

اصل مقاله را در بخش انگلیسی موزه مطالعه بفرمایید.

منبع

بنشینیم و شاگرد کودک جانمان شویم

بنشینیم و شاگرد کودک جانمان شویم

 گفتگو با محمد ابراهیم جعفری نقاش، عضو هیئت علمی دانشگاه

سهرابی، سروناز، بنشینیم و شاگرد کودک جانمان شویم (گفتگو با محمد ابراهیم جعفری)، ماهنامه جهان هنر، سال اول، شماره دوم، اردیبهشت ۱۳۸۵، صفحه ۸-۱۱.

 از پله‌های دانشگاه هنر بالا می‌روم تا به کارگاه طراحی و نقاشی برسم. کهنگی و قدیمی بودن رنگ دیوارها و تاریکی راه‌پله‌ها حس بدی در من به وجود می‌آورد. وقتی به کارگاه وارد می‌شوم دانشجوها هرکدام در گوشه‌ای مشغول به کارند و غرق در دنیای نقاشی خود. هنوز استاد نیامده است. همان‌جا خودم را به دیدن کارهای دانشجوها مشغول می‌کنم و منتظر آمدنش می‌مانم. صدای قدم‌هایش از راه‌پله‌ها شنیده می‌شود، قدم‌هایش آرام و با اطمینان است. کوله‌پشتی بر پشت و خنده‌ای بر لب دارد، ناخودآگاه فضای کسل‌کننده کارگاه را با ورودش می‌شکند. وارد کلاس می‌شود و در کنار دانشجوها بر روی زمین می‌نشیند و شروع می‌کند به درس دادن. کتابی از «خوان میرو» آورده است که به قول خودش سنگینی این کتاب باعث دیر رسیدن او سر کلاس شده است. خودم را در میان دیگر دانشجوها جا می‌دهم و به حرف‌هایش گوش می‌کنم، درباره روحیه کودکانه میرو توضیح می‌دهد و اینکه میرو روحیه کودک اندیش خود را حفظ کرده بود و…

 بعد از پایان درس به سراغش می‌روم و دلیل آمدنم را میگویم، او با آغوش باز دعوتم را برای یک گفتگوی صمیمانه می‌پذیرد، موضوع گفتگو را که با او در میان می‌گذارم بدون هیچ نیازی به سؤال کردن شروع می‌کند به توضیح دادن موضوع و من و من تنها تلاشی که می‌توانم بکنم این است که به حرف‌هایش خوب گوش دهم.

 خود درباره زندگی‌اش می‌گوید:

 عاشق ساز و آواز بودم، پدرم گفت حرام است، ۵۰ سال آوازهای نخوانده‌ام را خواب‌وبیدار خط‌خطی کردم، بی‌آنکه خطی بر دیوار جهان کشیده باشم. بزرگ‌ترین راه موفقیت هنر آن است که انسان کودک جان خود را پیدا کند و اعتقاد داشته باشد که نقاش به دنیا آمده است. عجیب این است که ما ندانیم دانش ما نیست که هنر را به وجود می‌آورد و بلکه بینش ماست و بینش ما را باور می‌سازد و به وجود می‌آورد نه سواد ما!

 دانش به ما بینش نمی‌دهد بلکه سواد می‌دهد و این باور است که به ما بینش می‌دهد. به همین دلیل است که من از عثمان دوتار زن که خودش می‌گوید چهار کلاس بیشتر سواد ندارم حرف‌هایی شنیدم که خیلی بیشتر از حرف‌هایی است که استادهای بزرگم به من آموختند!

 به یاد می‌آورم که عثمان روزی در جمعی بود و هر کس درباره افرادی که عثمان می‌شناخت از او سؤال می‌کرد و من به طنز از او پرسیدم، عثمان بتهوون را می‌شناسی؟ او باکمی تأمل – با لهجه محلی خودش – جواب داد: او مرا می‌شناسد؟! و همه خندیدند، اما من یک درس بزرگ گرفتم و آن این بود که هنگامی‌که چیزهای کوچکی در اطرافت هستند که شناختن آن‌ها به تو در کار کمک می‌کند نیازی نیست که حتماً اسم بتهوون را بدانی! و بهتر آن است که به آن شناخت‌هایی که بیشتر به آن نیاز داری، بپردازی. ولی متأسفانه من زمانی که از دهاتم به تهران آمدم نخستین کاری که به من آموختند این بود که «رامبراند» چه کسی است و یا گویا کیست؟ و …

 اما بعدها فهمیدم چیزهایی که من باید یاد می‌گرفتم این بود که در جان من چه می‌گذرد.

من فکر می‌کنم مهم‌ترین کار این است که انسان آگاهانه به دوران کودکی‌اش بازگردد، من زیباترین خاطره‌ای که از دوران کودکی‌ام به خاطر داشتم، نوشتم؛ انگوری را خوردم که مرا گیج کرده بود و بعد چیزهایی را که مربوط به آن گیجی بود نوشتم، اما هیچ‌گاه چاپ نشد،

 به دلیل این گفتند که حتماً گیجی مربوط به مستی بوده است ولی اصلاً نمونه مستی نبود چون آن زمان من اصلاً آن را نمی‌فهمیدم و تنها حالتی بود که خوردن آن انگور به من داده بود. کودکی ما پر از تجربه است به‌شرط آنکه در زمان حال خوب به آن نگاه کنیم. به اتفاقات و دیدهای کودکی با دید زمان حالمان نگاه کنیم و بنشینیم و شاگرد کودک جانمان شویم و شروع کنیم با آن صحبت کردن، اما او را وادار نکنیم که دروغ بگوید، بلکه وادار کنیم از دیدگاه‌های مختلف به یک واقعه نگاه کند، مثل کارهای خوان میرو که باهم دیدیم. میرو در دوران کودکی دوست داشت بدود و به پرندگان سنگ پرتاب کند و این را به تصویر درآورده است و امروز وقتی به کارش نگاه می‌کنیم احساس نمی‌کنیم که او دارد کار بدی انجام می‌دهد زیرا سنگی که پرتاب می‌کند هیچ‌گاه به پرنده برخورد نمی‌کند، اما عملاً به کاری تبدیل می‌شود که شادی و نشاط در درونش وجود دارد.

فردی در مورد کارهای من نوشته که جعفری چون خاطراتش را نقاشی می‌کند همیشه از سیاه‌وسفید استفاده می‌کند و خاطره‌ها وقتی دور می‌شوند، رنگشان را از دست می‌دهند اما انرژی آن باقی می‌ماند و من معادل خاکستری‌رنگ‌ها را به کار می‌گیرم تا خاطره‌انگیز شود. جمله‌ای است که من بسیار آن را دوست دارم، جمله‌این است: هنر حادث می‌شود، هیچ خیمه‌ای از آن در امان نمی‌ماند، به امر هیچ شهریاری شکل نمی‌گیرد و با هیچ هوش و ذکاوتی ایجاد نمی‌شود. با توجه به این جمله چرا ما کتاب‌هایی می‌نویسیم که دانش را بالا می‌برد درحالی‌که فضایی برای نفس کشیدن بچه‌ها نداریم، فضای آزاد نداریم و معلم نقاشی ما همان معلم خشک ریاضی است و کودک احساس نمی‌کند امروز یعنی روز آزادی او!

 من از خانم توران میرهادی یاد می‌کنم که در ایران زمینه‌ای برای پرورش خلاقیت کودک ایجاد کرد و کتابی درباره نقاشی کودکان نوشتیم که بر اساس جزوه ایشان بود و من و غلامحسین نامی آن را بازنویسی کردیم و باید بگویم کودکانی که با خانم میرهادی کارکرده‌اند همه خلاق هستند، در اصل همه انسان‌ها خلاق هستند اما باید زمینه‌های شکوفا شدن خلاقیت فراهم شود. بزرگ‌ترین مزاحم خلاقیت کودک ابتدا پدر و مادر و بعد معلم‌ها و در دانشگاه‌ها به‌شدت، ما استادها هستیم، خداوند به راه راست هدایت کند کسی را که هنر را به درس تبدیل کرد و خداوند بیشتر به راه راست هدایت کند کسی را که این درس را به واحد تبدیل کرد. اگر خوب فکر کنیم ۲ واحد طراحی یعنی چقدر طراحی؟ دو واحد رنگ یعنی چه مقدار؟ ۲ واحد عشق چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ ما شرکت واحد بدی را باز کردیم، ولی خوب کارمندانی هستیم که می‌ترسیم اعتصاب کنیم. ببینید، همه کارهایی که از آغاز تا امروز شده است نگاه‌های نو بشر در دوره‌های مختلف بوده است و امروز اگر ما به آن‌ها نگاه نو داشته باشیم آن هنگام می‌فهمیم پیکاسو به قدیمی‌ترین ماسک دنیا نگاه می‌کند ولی نوترین مادر و بچه را طراحی می‌کند، نگاهی نو به واقعیت. هنر نوع عالی بازی است، ذهن با آن چیزی که دوست دارد بازی می‌کند و در این بازی چیزهایی نو پیدا می‌شود. نخستین صنعت خلاقیت این است که هدف ندارد، حرفی که می‌شنوی وحشتناک است اما این خود خلاقیت است که چیزی را پدید می‌آورد؛ و بعداً خودش هدف می‌شود. به همین دلیل هیچ‌گاه جریان هنری را هیچ نیرویی، هیچ انسانی و هیچ حکومتی نمی‌تواند راهنمایی کند و تنها می‌تواند حمایت‌کننده باشد. ما نمی‌توانیم به درخت بگوییم ای آلبالوی خوشمزه تو باید انار بدهی!

 ما با این حرف درخت را می‌خشکانیم و این موضوعی است که در دانشکده‌های ما به‌شدت مشاهده می‌شود. در دوره جنگ من فهمیدم بچه‌هایی که در خانه‌هایشان با یک معلم کار می‌کنند، بهتر به نتیجه می‌رسند، زیرا هرکدام از بچه‌ها باهم تفاوت دارند و می‌توانم به‌جرئت بگویم بهترین شاگردان این دانشکده به زمان جنگ بازمی‌گردند.

در یک جلسه صبحانه من به وزیر ارشاد قبلی گفتم، ما با بچه‌ها صحبت کردیم و هرکدام جمله‌ای درباره دفاع مقدس گفتند و به این نتیجه رسیدیم که بزرگ‌ترین دفاع مقدس پرورش نسل خلاق است، او هم حرف مرا تائید کرد، گفتم: پس چرا بزرگ‌ترین بودجه خود را صرف این کار نمی‌کنید؟!

 در این دوره می‌توان تمام بودجه‌هایی را که صرف کارهای دیگر می‌شود برای خلاقیت کودک مصرف کرد، بهترین معلم‌ها را برای کودکستان پرورش داد، من خود حاضر هستم این مسئولیت را بپذیرم و از بین شاگردانم کسانی را که مستعد هستند برای این امر تربیت کنم. هنر مانند باغبانی می‌ماند. باغبان‌های جوان بیل می‌زنند و آن‌ها که پیرتر هستند باید در کنار جوان‌ها باشند و آن‌ها را راهنمایی کنند. نخستین خاطره‌ای که از نقاشی کودکی خود در یاد دارم این بود که ما در خانه، شبستانی داشتیم که کمی پایین‌تر از حیاط خانه‌مان بود و من در آنجا می‌نشستم و به درخت‌های حیاط نگاه می‌کردم و من همیشه درخت‌ها را از زاویه پایین نگاه می‌کردم؛ و همین باعث شد که هنوز هم من درخت‌ها را باهمان زاویه در کارهایم نشان بدهم و درخت‌هایم در بیشتر مواقع صفحه را قطع کنند نخستین باری که از روی طبیعت کار کردم سال چهارم متوسطه بود و از در باغی که خوشم آمده بود تصمیم گرفتم نقاشی کنم و هنگامی‌که آن را کشیدم فکر کردم اولین نفری هستم که از روی طبیعت کارکرده‌ام!

 یکی از کارهای من به اسم زمین پدربزرگ از سه طرف قابل‌مشاهده است، به نظرم نقاشی را اگر تخیلی کنیم، فقط سر و ته ندارد، من اگر بخواهم خیال سهراب را در شعرش تصویر کنم باید تصویر به واقعیت نزدیک نباشد، وقتی می‌گوید «رفته بودم لب حوض تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب»، من نمی‌دانم عکس تنهایی را باید از کدام طرف کشید اما از هر طرف که بکشید باید بتوان آن را دید. در آخر می‌گویم، هیچ‌چیز برای کودک زود نیست، تنها چیزی که به درد بچه‌ها نمی‌خورد ما بزرگ‌ترها هستیم، ما هستیم که جلوی خلاقیت کودکان را می‌گیریم. اگر بچه‌ها بتوانند در محیط طبیعت رشد کنند و محیط سالمی داشته باشند و مهر مادری هم از طرف خداوند مستقیماً به آن‌ها برسد همه هنرمندان بزرگی می‌شوند و این را هم بدانید که هر کودکی تا ۵ سالگی هنرمند است، مهم این است که بعدازآن بتوانیم هنرمند نگهش داریم و این برمی‌گردد به ما و جامعه‌ای که کودک در آن رشد می‌کند.