درباره هنر کودک: بررسی هویت تاریخی یک تجربه مؤثر در آموزش هنر
نویسنده: Ourania Kouvou
این مقاله در کنفرانس پژوهشی آموزش در دوبلین در سال 2005 ارائه شده است.
خلاصه
این مقاله مجموعهای است حاوی تحقیق و سنجشگری تاریخی از برجستهترین دیدگاههای آموزشی اندیشمندان، آموزشگران، روان شناسان، و هنرمندان در باره هنر کودک.
اهمیت چنین پژوهشی در آن است که رویکرد مذکور و شیوههای آموزشی برآمده از آن در زمینه آموزش هنر، بیش از یک قرن ادامه داشته و متوقف نگشته است.
اگرچه به طور غیرمستقیم، این ادعا که آثار هنری کودکان به طور ذاتی جذابیتهای زیباییشناختی و هنری را در بر دارد و دخالت بزرگسالان در خلال کار کودک مانعی است بر سر راه فرآیندهای خلاق و خودجوش، حتی در کتابهای درسی معاصر و ادبیات کودک نیز مشاهده میشود. استدلال این مقاله بر آن است که برای درک عمیق موقعیت و مبانی فلسفی یک مدل آموزشی برخوردار از چنین توانایی و قدرت فراگیر، نیاز است ریشهها و هویت تاریخی آن را بررسی نماییم.
به مدت بیش از یک قرن، آموزش هنر بر اساس این ایده قرار داشته که خلاقیت و آفرینشگری در کودکان از جنبه هنری / زیباییشناسی برخوردار است و از این رو میتوان آنها را به عنوان هنر کودک توصیف کرد. گرچه خلاقیت در کودکان با آفرینشگری هنری در بزرگسالان تفاوت دارد، گفته میشود که کودکان به طور ذاتی از ظرفیت و استعداد آفرینش هنریای برخوردارند که با ظرفیت و استعداد ذاتی هنری اکثر هنرمندان شاخص و مدرن (به خصوص هنرمندان غرب) همتراز و برابر است.
مفروضات اساسی هنر کودک از این قرار است که کودک یک هنرمند طبیعی است که فقط به تشویق نیاز دارد نه به راهنمایی و آموزش رسمی. از آن جا که هنرکودکان از منبعی درونی و فردی سرچشمه میگیرد، دخالت بزرگسالان مانعی بر سر راه شکوفایی طبیعی و بیان هنری خلاق کودک تلقی میشود. هنر برای کودکان راهی است تا احساسات خود و دنیای خود را فارغ از ملاحظات مجعول و واقعگرایانه ابراز کنند. کودک همانند هنرمندان بزرگسال، جهان را به صورت نور، ر نگ و اجرام میبیند. در نتیجه، هنرمند مدرن در آثار کودکان همان چیزهایی را مییابد که در انسانهای نخستین وجود داشته، یعنی منبعی از خلاقیت هنری فارغ از تمامی پیشینه و سنت آکادمیک غربی.
این مفروضات که کمتر در قالب یک نظریه تمام و کمال بیان شدهاند، ظاهراً پشتوانه تئوریک اکثر رویکردهای آموزشی هنر معاصر را تشکیل میدهند و در آمریکا آنها را تحت عنوان رویکرد “خود بیانگری” (self-expression) یا “بیان خلاقانه خود” میشناسیم.
این مقاله میکوشد خاستگاه و سرچشمههای ایده “هنر کودک” و هویت تاریخی و تکامل آن و نسبت آن با عوامل هنری و اجتماعی را مورد مطالعه و واکاوی قرار دهد و توضیح دهد که چرا این دیدگاه خاص توانسته در بطن نظریههای آموزشی جایگاه برجستهای کسب کند. قابل توجه آن است که چنین پژوهشی نقش این دیدگاه را در شکل دادن به رویکرد آموزش هنر بر مربیان علاقمند و آموزگاران هنر آشکار میسازد.
1. مکتب فکری “دوران کودکی”
منشأ ایده هنر کودک را باید در “مکتب فکری دوران کودکی” جستجو کرد؛ که البته مهمترین چهره تاریخی آن ژان ژاک روسو است. او در اواخر عصر روشنگری یعنی قرن هجدهم، با رمان معروف “امیل” توضیح داد که فرهنگ حاکم بر اجتماع، سرشت پاک کودک را که یگانه منبع ذاتی حقیقت و نیکی است تباه میسازد. روسو ذهن کودکان را یک منبع مستقل درونی و مبرا از شرارتهای اجتماعی میدانست. کتاب “امیل” در آن زمان یک رساله پداگوژی محسوب میشد. این رمان نقش تسهیلکنندهای در یک سلسله اصلاحات آموزشی ایفا کرد، که بر اساس یادگیری از طریق حواس پنج گانه قرار داشت. یافتههای روسو در قرن 19 توسط فوربل و پستالوزی بسط یافت. متخصصین پیشرو در رشته تعلیم و تربیت مانند دیویی نیز نظریات روسو را ادامه دادند و نظریات او حدود 200 سال به حیات خود ادامه داد و ماندگار شد.
محور اصلی دیدگاه روسو آن بود که آموزش هنر به کودک باید بر فعالیت عملی و تجربی متمرکز باشد و آموزش دهنده نباید به طور مستقیم در فرآیند یادگیری و فعالیت کودک دخالت کند بلکه باید نقش همراه و انگیزشی داشته باشد.
کودکان در هنر قرن 19 جایگاه ویژهای کسب کردند و در آثار این دوره، نماد پاکی و معصومیت بودند و به عنوان موجوداتی برخوردار از حس زیبایی و اصالت ناب طبیعت شناخته میشدند.
کانت و هگل نیز درباره کودک و دوران کودکی دیدگاههایی ارائه کردهاند. آنها برای آفرینش هنری ارزشی اخلاقی قائل بودند. در نگاه کانت و هگل فرآیند آفرینش هنری احساسات بیان نشده کودک را متجلی میسازد و به پرورش این احساسات کمک میکند تا مفاهیم اخلاقی را بشناسد.
مکتب “دوران کودکی” در آثار شاعران رمانتیک قرن نوزدهم نیز به چشم میخورد. این شاعران به بکر بودن طبع کودکانه باور داشتند و به نوعی نبوغ ذاتی در کودکان قائل بودند. آنها معتقد بودند که بیان منحصر به فرد هنرمند در جهت رها شدن از تناقضات و تعارضات دنیای متمدن است. به همین دلیل طفولیت را دوران طلایی نوع بشر میدانستند. اصطلاح Lost Paradise of Childhood (بهشت گمشده دوران کودکی) به رویکردی اشاره دارد که نقاشان آلمانی آغاز قرن 19 بر اساس آن به ساختار شکنی قواعد کلاسیک دست زدند و طی پروسهای در طول این قرن، بر نسلی از اندیشمندان و هنرمندان آستانه قرن بیستم تأثیر گذاشتند (یعنی دو قرن پس از ژان ژاک روسو).
در اوایل سال 1883 کامیل پیساروی امپرسیونیست، به فرزند خود لوسین توصیه کرد که به ایتالیاییها با دقت توجه کند؛ چون آنها مردمانی “ساده” اما “دانا” هستند. در نظر پیسارو، سادگی از دیدگاه هنری یک عنصر ضروری به حساب میآمد و لازمه تجربه واقعی طبیعت بود. سادگی و بی پیرایگی در نگاه هنرمند همان چیزی است که امروزه تحت عنوان Art brut شناخته میشود.
نسل پسا امپرسیونیستها و سمبولیستها در اواسط قرن 19 بیش از پیش به سمت بیان فردی و نزدیک شدن به خود طبیعت گرایش پیدا کردند. از جمله پل سزان، ونسان ون گوگ، گوگن، و نوآوریهای آنان در هنر نقاشی. نفوذ و تأثیر فلسفه ژان ژاک روسو در این سه هنرمند به خوبی مشاهده میشود، به ویژه در گوگن که از تمدن شهری گریزان و عاشق زندگی ساده روستایی بود.
البته نمیتوانیم تأثیر آثار شماتیک کودکان بر کار امپرسیونیستها و پسا امپرسیونیستها را نادیده بگیریم، همانطور که این تأثیر و رد پای نقاشی کودکان را در مدرنیستهای قرن بیستم میبینیم.
در سال 1848 یک اتفاق خارقالعاده رخ داد. یک پداگوگ و گرافیست سوئیسی به نام Rudolph Topffer کتابی منتشر کرد که دو فصل آن به هنر کودکان اختصاص داشت. او یک آموزگار، کاریکاتوریست، و تصویرگر داستانهای کودکان بود. در این کتاب جملهای عجیب درباره خلاقیت دوران کودکی نوشته است: “بین میکلآنژ جاودانه و میکل آنژ شاگرد تفاوت کمتری وجود دارد تا بین میکل آنژ جاودانه و میکل آنژ خردسال”.
در سال 1890 ویلیام جیمز در کتاب “اصول روان شناسی” در باره آموزش هنر مینویسد: “درست همانطور که کودک یاد میگیرد مانند یک بزرگسال رفتار کند، هنرمندان بزرگسال باید یاد بگیرند مانند کودک درک کنند.”
2. تنها در اواخر قرن 19 بود که تغییری اساسی در نگرش انتزاعی به “دوران کودکی” رخ داد و هنرمندان به مطالعه خود کودکان و رشد ذهنی و جسمی آنان آغاز کردند.
در سال 1887 یک شاعر و فیلسوف ایتالیایی به نام Corrado Ricci برای نخستین بار کتابی کامل در زمینه هنرکودک تألیف کرد. واپسین سالهای قرن 19 مقارن بود با توجه فراوان فیلسوفان، شاعران، روانشناسان، آموزگاران بزرگ، و نظریه پردازان تعلیم و تربیت. در همین سالها بود که بیشترین مطالعه در زمینه هنر کودک صورت گرفت. به عنوان نمونه، G.-H. Lucquet بر اساس نقاشیهای دختر خردسالش به این فکر افتاد که درباره نقاشی کودکان تحقیق کند، و نسبت آن با رشد ذهنی کودکان را بررسی نماید. او نخستین کسی بود که رئالیسم را در هنر کودک تشخیص داد. ویژگیهای رئالیسم در آثار کودکان بین 4 تا 7 ساله را مرحله “رئالیسم منطقی” یا “رئالیسم فکری” نامید. G.-H. Lucquet در این کتاب مینویسد که میان هنر کودک و هنر ماقبل تاریخ یا انسان نخستین شباهتهایی وجود دارد.
پس از او، بسیاری از مربیان هنر، و هنرمندان به این نکته دقت کرده و ضمن یافتن چنین شباهتهایی، نظر او را تأیید کردند. این تأملات و یافتهها همزمان بود با ظهور نظریههای روانشناسی فروید.
در ارتباط با هنر کودک و تأثیر آن در مراحل رشد شناختی لازم است به تحقیقات ژان پیاژه نیز اشاره کنیم که در دهه 1920 در مؤسسه ژان ژاک روسو صورت گرفت. نتیجه این تحقیقات در کتاب “بازنمایی جهان در کودکان” چاپ سال 1926 منعکس شده است.
3. هنر کودک در آموزش و پرورش
شخصی که به عنوان پدر هنر کودک شناخته میشود یک هنرمند وینی به نام Franz Cizek فرانتس چیژک، اولین کسی بود که ادعا کرد آثار هنری کودکان به طور ذاتی دارای ارزش زیباییشناسی است. او زمانی که هنوز در یک مرکز آکادمیک هنری دانشجو بود به این کشف قابل توجه دست یافت. چیژک مشاهده کرد که کودکان اشکالی غیر معمولی را نقاشی میکنند و این اشکال در نقاشی همه آنها دیده میشود. او در عین حال متوجه شد که فقط کودکان چنین اشکالی را میکشند. و این طرز نقاشی آنها قابل تحسین است. او اولین مدرسه خصوصی هنر کودکان را تأسیس کرد و این کار با مخالفت شدید وزیر آموزش و پرورش وقت (سال 1897) مواجه شد. معلمها نیز از او شکایت کردند که نوجوانان را به فساد میکشد. اما چندی نگذشت که ایده چیژک به سراسر اروپا و آمریکا تسری یافت. چیژک از نظر مخالفت با دخالت بزرگسالان در کار کودکان، با ژان ژاک روسو مقایسه شده است. در کلاسهای مدرسه او هیچ نیاز و اصراری بر آموزش تکنیک و روش تجویزی وجود نداشت، و معمولاً مواد و سوژه نقاشی کاملاً آزاد و در اختیار کودکان بود. او الهام بخش بسیاری از مربیان هنر شد که مفهوم “بیان آزاد” را ابداع کردند.
4. هنر کودک و هنر مدرن قرن 20
جذابیت هنر کودک به عنوان یک الگو برای هنر آوانگارد در اوایل قرن بیستم دو دلیل داشت:
الف) گسترش توجه و علاقه به هنر کودک در طول قرن 19 در سراسر اروپا
ب) بازگشت به بنیانها در تمام عرصههای هنری
البته علاقه و گرایش هنرمندان به آثار کودکان تحت تأثیر فرمالیسم و نظریه فرمالیسم Roger Fry راجر فرای در مقاله او تحت عنوان “مقالهای درباره زیباییشناسی” (1909) شکل گرفت. فرمالیستها که طرفداران نظری هنر مدرن بودند، اعتقاد داشتند که حس زیباییشناسی یک قابلیت ذاتی و درونی بشر است، نه محصول فرهنگ نخبهگرا. این حس (زیبایی شناسی) با کودکان زاده میشود و آنها قادرند زیبایی را حس کنند و تشخیص دهند. همچنین، نقاشیهای کودکان نمونههایی است از “زندگی تخیلی” در نقطه مقابل “زندگی واقعی” آدم بزرگها. بسیاری از هنرمندان قرن بیستم در آثار خود از نقاشیهای کودکان تأثیر پذیرفتهاند، از آن جملهاند: مارک شاگال، واسیلی کاندینسکی، پل کله، آندره ماسون، ژآن میرو، هانری ماتیس، و پابلو پیکاسو.
خلاصه و ترجمه: ایراندخت صالحی
اصل مقاله را در بخش انگلیسی موزه مطالعه بفرمایید.