زندگی در فاصله نفس های تو شکل میگیرد
مریم محمدی طراح و تهیه کننده برنامه کودک – کارشناس هنرهای تجسمی.
محمدی، مریم، زندگی در فاصله نفس های تو شکل می گیرد، ماهنامه جهان هنر، سال اول، شماره دوم، اردیبهشت 1385، ص 30-33
اوایل خرداد بود برای تهیه برنامه تلویزیونی با عنوان تابستان کودکان و نوجوانان به دیدن خانم توران میرهادی به مدرسه فرهاد رفتم. در آن زمان یعنی ۲۵ سال پیش من تهیهکننده جوانی بودم و میخواستم برنامهای بسازم در ارتباط با اوقات فراغت کودکان و نوجوانان، هدفم این بود که ببینم برای اوقات فراغت بچهها در تابستان چه میتوانیم بکنیم _ جالب این است که در تمام این سالها با آغاز هر تابستان مسئله فراغت کودکان و نوجوانان مطرح میشود و هر سال مشکلتر و پیچیدهتر، انگار این مشکل حل شدنی نیست!!!
ـ باری به همه جا سر زدم با افراد مختلفی به گفتگو نشستم از مسئولان آن زمان تا معلمان و مربیان و پدر و مادرها، حرفهایشان را شنیدم و پیشنهادها و نظرهایشان را مطرح کردم، آنچه پس از گذشت ۲۴ سال از آن حرفها و نقدها در خاطرم هک شده و به یاد مانده است، گفتگویم با خانم میرهادی و دیدارم از مدرسه فرهاد است. به یاد میآورم وقتی برای اولین بار وارد این مدرسه شدم دیدم این فضا و این مکان جور دیگری است ارتباطی با مدرسههای دیگر ندارد. دیدم این مدرسه زنده است _ نفس میکشد و با وجود سکوت (به دلیل اینکه بچهها مشغول دادن امتحان بودند) صدای شادی و سرخوشی را میشنیدم و بوی خوش کودکی را از آن فضا استشمام میکردم. با این که ۲۴ سال از آن تاریخ گذشته است خطوط اصلی تصویر این مدرسه هنوز در ذهنم به جا مانده است. اولین چیزی که نظرم را جلب کرد رنگهای شفاف و زنده در و دیوار بود، رنگهای شادی که مرا دعوت به دیدار میکرد. به دیوارها نقاشیهای بچهها با سلیقه کادر شده و نصب شده بود. نوشتههایی بر دیوارها دیدم با خط خوشی ساده و خوانا که در آن پیشنهادهایی به بچهها شده بود یا مطالبی برای آگاهیشان نوشته شده بود یا خبری را به آنها اطلاع میداد جملات زیبا و ساده و از غنای خاصی برخوردار بود، بوی دستور و نصیحت نمیداد، بلکه تشویق به همراهی و تشویق به پیشنهاد بود. تابلوهای بزرگی بود مخصوص حرفهای بچهها، پیشنهادهایشان، حرفهایشان، خبرهایشان و یا هر چیزی که دوست داشتند دوستان دیگرشان هم بدانند. دیدم این مدرسه متعلق به بچههاست. بچهها مالکین آزادهای بودند و این مطلب را وجب به وجب دیوارها و فضاها تأیید میکردند. از خانمی خوشرو پرسیدم اتاق مدیر مدرسه کجاست. خندید و گفت مدیر ما اتاق ندارد، همه جا هستند الان در اتاق معلمان هستند. وارد یک اتاق بزرگ شدم دیدم دور تا دور این اتاق میز و صندلیهای چیده شده درست مثل میز و نیمکت کلاس بچهها، پشت بعضی از آنها معلمان نشسته بودند، مشغول نوشتن و خواندن مطلبی. خانم میرهادی را میشناختم دیدم پشت یکی از میزها نشسته و دارد مطلبی مینویسد. آن میز و نیمکت ساده سبز رنگ میز و محل کار مدیر مدرسه بود!!. با او به صمیمیت نشستم دیدم در کنار من تنها یک مدیر ننشسته بلکه من خود را در کنار یک محقق، یک معلم یک مادر _ یک پناهگاه و یک احساس والای عاشقانه دیدم. دیدم و شنیدم که با چه عشقی از بچهها میگوید. چطور با تمام وجودش و با تمام اعتقادش میخواهد این نسل را پرورش دهد. گفت ما اینجا اتاق مدیر لازم نداریم _ این مدرسه و این فضا برای همه کسانی است که آمدهاند تا کاری برای بچهها انجام دهند و این اتاق همیشه درش به روی تمام بچهها باز است. هر وقت و تا هر زمان که بچهها بخواهند. از تجربههای ارزندهاش گفت و پیشنهادهای بسیار جالب داشت که با هزینههای بسیار کم، برداشت بسیار زیاد به همراه داشت. بارها در بین صحبتمان با وارد شدن دانشآموزی با لبخند صحبتمان را قطع میکرد و پذیرای شنیدن حرف او میشد، دختر کوچولویی با بغض وارد شد یکی از موهایش بافته شده بود و دیگری باز با روبانی در دست، با چه مهربانی و حوصلهای موهایش را باز کرد. شانه کرد و دوباره بافت و راهی کلاسش کرد. دیدم همه معلمها، همه کسانی که در آنجا کار میکنند آن کسی که چای میآورد، آن که به بچهها بیسکوییت میفروشد آنکه کلاس و حیاط را تمیز میکند همه و همه دریافتند که وجودشان و حضورشان بستگی به وجود بچهها دارد، اینجا هستند تا به بچهها خدمت کنند تا امکانات خوبی را برای آموزش و پرورش آنها فراهم کنند. قصد این را ندارم تا تمام این نوشته را با خاطره دور آن روز و دیدار از آن مدرسه و فضای خلاق پر کنم بلکه میخواهم بگویم که به همین سادگی و به همین زیبایی میشود فضای مناسب و به درد بخور برای بچههایمان آماده کنیم، همانطور که آن معلم عزیز و آگاه و عاشق بچهها توانسته بود. ایجاد فضای خلاق، صمیمی آزاد، پرشور و تحرک. رابطه معلم با شاگردان، روش کار و ارتباط انسانی حاکم بر آن بیش از آنچه فکر کنیم در سازندگی فردای فرزندانمان موثر است. فرزندان ما وقتی میتوانند سرشار و رو به کمال زندگی کنند که هر چیز برای پرورش ذهن و روان آنها به سوی خلاقیت باشد. کلاس خلاق کلاسی است که فضای فیزیکی و معماری آن با نگاه خلاق ساخته شده باشد و معلمی خلاق در آن به همراه بچهها زندگی کند، تجربه کند، بسازد و … اگر معلمان ما بتوانند خلاقیت را حتی برای یکبار بچشند و تأثیر شگفت آن را در زندگی خودشان لمس کنند آن وقت است که میتوانند پرورشدهنده و معلم واقعی باشند. و اما معلم خلاق چگونه معلمی است: همه بدانیم که هیچ وقت برای خلاق بودن دیر نیست و تابع تحصیلات و مدارک عالی نیست، تابع امکانات عجیب و غریب نیست. خلاقیت وقتی میتواند وارد خانه شما شود که انگیزهای درونی او را به وجود آورد، و چه انگیزهای بالاتر از عشق به کودکانمان. هر معلمی که به کارش عشق بورزد، میتواند معلم خلاقی باشد و میتواند کلاس خلاقی داشته باشد. معلم خلاق کلاس درس ارائه زندگیاش است و به همین دلیل در هر لحظه کلاسش زندگی جریان دارد، کلاس برای گذران وقت نیست بلکه زندگی کردن در هر لحظه آن است آن هم همراه با بچهها. او میتواند فضایی خلاق ایجاد کند فضای آزاد که در آن امکان تحصیل، تفکر و عمل وجود داشته باشد. مربی و معلم آگاه فضای آزاد ایجاد میکند و با هدایت آگاهانه خلاقیت را پرورش میدهد، در کلاسی سراسر شادی بحث و گفتگو و پرسش و پاسخ و در مقابل این معلم خلاق معلمهایی هستند که مانند ربات عمل میکنند و فقط پخشکننده اطلاعات و آگاهی هستند. فضای کلاسی نه از نظر بصری بر او تأثیر دارد و نه از نظر ارتباط با شاگردان، فقط کافی است کلاس ساکت باشد، سکوت سنگین و سرد، او نه بچهها را میبیند و نه میفهمد. او کلاس درس را میبیند به صورت یک جسم، یک توده انسانی او در مقابل خود انسانهای هوشمند و پر تمنایی را نمیبیند که پر از شور شوق و یادگیری و تحصیلاند. نه تنها شرایط داخلی کلاس در این ربات هوشمند تأثیری ندارد شرایط خارج از کلاس که مطلقا بر او اثر نمیگذارد. برای او تفاوتی نمیکند که بیرون از کلاس باران میبارد و برف، بهار است یا پاییز.!!! بچهها در این کلاسهای بیانگیزه و با این معلمان یکطرفه چه میکنند؟ من به شما جواب میدهم بچهها قادر نیستند شرایط کلاس را عوض کنند، آنها که اجازه ندارند کلاس را ترک کنند بچهها وقتی برنامهای از برنامههای تلویزیونی را دوست نداشته باشند آن را خاموش میکنند یا آن را عوض میکنند ولی در مقابل معلم نمیتوانند او را خاموش کنند، آنها ذهن خود را به روی چنین معلمی میبندند سوئیچ ذهنی خودشان را خاموش میکنند، معلم را نگاه میکنند، تخته را نگاه میکنند، اما نه میبینند نه گوش میکنند نه میفهمند، آنها در خیال خود آزاد آنچه را نمیخواهند برای خود میسازند. معلم در کلاس درس با عکسالعمل شاگردان روبهروست، معلم تلویزیونی است که یک طرفه فقط بگوید و بگوید و عکسالعمل و حالات و رفتار مخاطبانش در طی پخشبرنامه تأثیری بر او نگذارد. معلم با نگاه کردن به بچهها و جواب گرفتن از نگاه و حالات و رفتار و حرکاتشان هر لحظه خودش را باید با بچهها میزان کند، معلم و مربی آگاه هر لحظه خود را همراه و همسوی کودک میکند و هر قدر این ارتباط حسی باشد و عاطفی، موفقتر است. هیچ وسیلهای و هیچ رسانهای نمیتواند جای یک مربی آگاه را بگیرد، مربی آگاه میتواند از تمام وسایل و ابزاری که او را برای رسیدن به اهداف آموزشیاش یاری میدهد استفاده کند. و باز تکرار میکنم هیچ وسیله و هیچ رسانهای نمیتواند جای یک معلم و مربی آگاه و خلاق را بگیرد. چرا مربیان و معلمان چنین قدرتی دارند؟ زیرا آنها فرصتهایی بیش از پدران و مادران برای برانگیختن و یا تضعیف خلاقیت در اختیار دارند. اغلب کودکان زمان بیشتری را با مربیان خود میگذارند تا با والدینشان. مهمترین راهی که مربیان از آن طریق قادر هستند خلاقیت را در کودکان ترغیب نمایند حمایت از انگیزه درونی بچههاست. و اما انگیزه درونی چیست؟ انگیزهای که سبب میشود ما عملی را انجام دهیم فقط به خاطر خود آن کار و حاصل آن شور و شعف و شوق است. اما وقتی کاری را برای رسیدن به هدفی که جزئی از خود آن کار نیست انجام میدهیم دارای انگیزه خارجی هستیم مثلاً درس میخوانیم نه برای آگاهی بلکه برای گرفتن نمره ۲۰ و یا تشویق دیگران و یا برای جلب توجه و …. انگیزهای درونی و خلاقیت کودک وقتی در معرض خطر قرار میگیرد که از ارزیابی، جایزه، رقابت به نحوی غلط استفاده شود. در این صورت هدف که انجام کار و خود کار است و لذت ارضا از انجام آن فراموش میشود و هدف میشود نمره بیست، جایزه بردن، شکست دادن رقیب و … مهمترین کاری که مربیان از طریق آن قادرند خلاقیت را در کودکان تقویت نمایند حمایت از انگیزه درونی کودکان است و برای رسیدن به آن مربی باید بتواند استدلال نسبی به کودکان بدهد. کودکانی که دارای استدلال از فکر و عمل هستند و به طورکلی کودکانی که در شرایط آزاد اما هدایت شده توسط معلمان آگاه قرار میگیرند نتایج مثبتتری در ارتباط با خلاقیت و یادگیری از خود نشان میدهند. مربیانی که برای استدلال کودکان عمل میکنند احترام عمیقی برای کودکان قائل هستند، روش این مربیان این است که ایدهها و پیشنهادها را از طرف شاگردان بشنوند و بچهها در بیان عقاید و نظرها در کنار آنان احساس راحتی و آزادی میکنند، پس از شنیدن حرف بچهها آنها را راهنمایی میکنند تا هر یک به آنچه هدفشان است برسند، روش چنین مربیانی دستور دادن و یا دستورالعملهای کلیشهای و یک جانبه نیست. بچهها در کنار چنین مربیانی میتوانند آزادانه به تحصیل و تفکر بپردازند و احساس تعلق خاطر به فضای کلاس و مربی داشته باشند. عدم تعلق خاطر به کلاس و معلم قوانین خشک و احساس اینکه همیشه زیر نظر و تحت کنترل هستند و بچهها را از معلم و مدرسه دلزده میکند. کلاس یا فضایی که بچهها در آن احساس آزادی و استقلال کنند با کلاس بینظم و شلوغ تفاوت دارد، کلاس بی نظم و شلوغ و بیهدف نمیتواند کلاس خلاق و آزادی باشد. در اشتباهاند کسانی که فکر میکنند کلاس خلاق یعنی کلاس بیبرنامه، برخوردشان با کلاس این است که خوب میروم سر کلاس ببینم چه میشود هرچه پیش آید… این حرف میتواند درست باشد به شرط آنکه مربی و معلم مجهز باشد به دانش و ابزار دقیق کار خود را بشناسد. آگاه باشد به راز خلاقیت و راههای رسیدن و آن را بشناسد. در این صورت است که معلم آگاه از هرچه پیش آید میتواند به درستی استفاده کند، از هر اتفاق از هر وسیله از هر گفتگو سود میجوید، برای رسیدن به هدف و مقصود به شکوفایی خلاقیت کودکان، هدف مربیان آگاه به ثمر رسیدن و رشد نهال است و به عهده اوست که فضا را آماده کند، آب و غذای مورد نیاز را در اختیار نهال قرار دهد و منتظر بماند تا نهال رشد کند و ثمر دهد هر درخت میوه خودش را میدهد. انتظار ندارد بوته گل سرخ گل شب بو دهد یا درخت سیب میوهاش پرتقال باشد. معلم واقعی آن است که مانند یک باغبان واقعی عمل کند و متوجه باشد که هر درخت میوه خود را میدهد. یادمان باشد که هر انسان یک نمونه منحصر به فرد است و راز خلقت و آفرینش در همین است. معلم و مربی آگاه از نقش معلمی که پدر و مادر و خانواده در پرورش و شکوفایی کودکان دارند غافل نیست به همین جهت است که امروزه جلسات گفتگو و تبادل نظر و افکار بین مدرسه و خانوادهها برقرار شده. وقتی معلم، مدرسه و خانواده دارای هدفهای مشترک و شناخته شدهای باشند کار پرورش بچهها هم آسانتر خواهد بود هم لذت بخش و زیبا. سالهاست که در کشورهای پیشرفته جهان در کلاسهای درس باز شده است. کودکان و نوجوانان وارد دنیای باز میشوند و با ارتباط مستقیم و دیدن و لمس کردن آنچه در اطرافشان میگذرد آموزش میبینند. کلاسهای درس امروزه در کارخانهها، مزارع، موزهها و مراکز علمی و فرهنگی، در فروشگاهها، سینماها، کتابفروشیها و خیابانها و در کنار مردمی که در سطح شهر مشغول زندگی هستند، تشکیل میشود. کلاس یعنی آنجایی که یاد میگیریم، آنجایی که به ما فرصت تخیل، فرصت آموختن فرصت کشف و خلاقیت میدهد. و من شاهد این کلاسهای باز و حضور چشمگیر کودکان در این کلاسهای واقعی بودهام. تمام موزههایی که دیدم موزه گیاهان، حیوانات، موزه علوم و صنایع، حوزه حمل و نقل و تاریخی که بر آنها گذشته است، موزه سینما، اولین دکور، اولین عروسک، موزههای تئاتر مدرن و کلاسیک و خلاصه هر چه میدیدم و هر جا میرفتم بیشترین بازدیدکننده گروههای کودکان و نوجوانانی بودند که برای دیدن، شنیدن، سوال، پرسش و بحث و گفتگو در آنها حضور داشتم. و البته به همراه مربیانی بسیار آگاه و مسلط. در این مراکز همه چیز و همه کس در خدمت به کودکان بود. امیدوارم اینگونه برخورد نکنید که خوب بله در آنجا این همه موزه، کتابخانه و مراکز علمی و هنری و غیره و غیره دارند و کار معلمهایشان راحتتر است و این گفتگوی بیهوده و همیشگی را تکرار نکنیم. یادمان باشد اگر امروز چنین حرکتی در این کشورها انجام میشود و چنین سیستم فعال و پویایی برای کشف گوهر خلاقیت و پرورشی آن در جریان است که میتواند مورد استفاده صحیح مربیان و مسئولان پرورشی و آموزشی قرار گیرد، آیا همیشه و همیشه این مراکز وجود داشتهاند، این سیستم از ازل برای آنها طراحی شده بود؟ مسلماً نه. انسانهای هوشمند، کنجکاو، دانا، خلاق و دلسوزی بودهاند که از صفر شروع کردهاند، قدم به قدم را ساختهاند، هر کسی قدمی برداشته راه را برای بعدی هموار کرده است. یعنی انسانها با کمک هم با پیگیری راه هم، با شناخت و آگاهی و علم دقیق از آنچه قبل از آنها انجام شده است و سعی در پیشبرد آن برای آینده به این امکانات دست پیدا کردهاند. به ساختن خود، رسیدن به آنچه که امروز وجود ندارد ولی نیاز فرداست. پیش بینی آینده و تجهیز به دانش و آگاهیهای نوین و تازه میتواند ما را یاری دهد که خبری نو، راهی تازه، آغاز شود. مربی بی حال و زرد مردهای که هیچ انگیزهای حتی برای گذران زندگی روزانه خود ندارد چگونه میتواند مربی و معلم واقعی باشد. در کشور خودمان کم نداریم معلمان و مربیانی که در شهرستانها و در دهات از امکانات بسیار اندک، از آنچه در اطرافشان وجود دارد به نحو مطلوب استفاده میکنند زیرا نیاز و شوقی در وجودشان هست و این شوق و نیاز به همراه آگاهی به آنها امکان به وجود آوردن فضای خلاق و پویا را میدهد. اگر به موزه صنایع و علوم دسترسی نداریم اگر به مراکز علمی و هنری دسترسی نداریم، به طبیعت، کوه، دشت به پرندگان، گلهای وحشی و کشتزار برنج و پنبه که دسترسی داریم. معلم و مربی اگر متوجه باشد که هر روز میتواند و باید اول خودش چیزی تازه ببیند، متوجه باشد که ذهن و احساسش باید در حال حرکت و تکامل باشد در عین حال مطمئنم از هر چه در اطراف خود دارد به بهترین نحو استفاده خواهد کرد و با آن با نگاه خلاق و پرسشگر برخورد میکند و این نگاه را میتوان به بچهها منتقل کند. معلمی که ناآگاه هست و تفاوت و تأثیر کار تقلیدی و خلاق را نمیفهمد و اصولاً ذهن و درکش درگیر این مسئله نیست چگونه میتواند بچهها را به سوی رشد و شکوفایی رهنمون باشد. چنین معلمی جوانه تخیل و خلاقیت را در بچهها خواهد کشت، نمونهاش بچههای بیگناهی که به خاطر خوشآمد بزرگترهای ناآگاه مانند طوطی اشعار حافظ و مولانا را حفظ میکنند. و برای ما میخوانند و یا تصاویر کارتونهای والتدیزنی یا ژاپنی را کپی میکنند و به جای نقاشیهای آزاد و خلاق خود به ما نشان میدهند تا مورد تحسین قرار گیرند، مربیان چنان کودکانی هرگز نفهمیدند که کپی کاری و تقلید از دیگران کاری است بازدارنده و مخرب و ضد خلاقیت. مسئولیت و تعهدی که نسبت به سازندگی کودکانمان داریم فقط به عهده مربیان و معلمان نیست. این مطلب امری است بسیار مهم و بسیار عظیم و همراهی و همکاری همه خانوادهها، مسئولان، نمادها و مراکز را میطلبد و این سازندگی به دست نخواهد آمد مگر با یک برنامهریزی دقیق و آگاهانه و بسیج عمومی برای آموزش همگانی در این زمینه.
زندگی/ در فاصله نفس های تو/ شکل میگیرد
از این فاصله/: اگر عاشقانه بگذری،
به واژههایی میرسی/ که یکی از آنها/ موفقیت است. *
* شعر از محمد ابراهیم جعفری (نقاش – شاعر)