در کوچه پس کوچه های کودکی
(نادر فاطمی/ کارشناس هنر کودکان و عضو هیئت علمی دانشگاه)
فاطمی، نادر، در کوچه پس کوچه های کودکی، ماهنامه جهان هنر، سال اول، شماره دوم، اردیبهشت ،۱۳۸۵ صفحه ۲۲ الی ۲۵.
من فکر میکنم کودکی همه آدمها مثل هم است اما شرایط جغرافیایی، اجتماعی و خانوادگی آنهاست که باعث متمایز شدنشان میشود و به نوعی بر رشد افراد تأثیر میگذارد.
با توجه به شناختی که در بخش روند رشد ذهنی کودک و عینیتش در خلق آثار تصویری دارم، میتوانم این تشخیص را بدهم که تا یک دورهای به خصوص دوره پیشدبستانی، ما همه کودک هستیم و مثل هم. در دوره پیشدبستانی ما با نیمکره راست مغز کار میکنیم نه با نیمکره چپ، چرا که نیمکره چپ مغز ما بخش اکتسابی ماست که آرام آرام تحت تأثیر فضا و محیط پیرامون کسب میشود و کمکم هویت ما را میسازند. فاطمی درباره دوران کودکی خود اینگونه توضیح میدهد که: درباره کودکی خودم میتوانم بگویم دوران کودکی شاد و آرام با امکانات کافی داشتم و خانوادهای فرهنگی که به این بخش از زندگی من بسیار توجه داشتند و وسایل و ابزار لازم را در اختیارم قرار میدادند. کودکی خوب همراه با اسباب بازیهای خوب کانون پرورش فکری، عضو کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان پارک نیاوران بودم و بعد از شیطنتهای پسرانه کنار زمین بازی به آن عمارت گرد با آلاچیقهای چوبی میرفتم که جز روزهای خاطرهانگیز زندگی من است. کتابهای اسطورهای مثل امیرحمزه، همدمهای کودکی من بودهاند. پدرم نقاشی میکرد و همیشه توی طاقچه خانه ما نقاشیهای شاعرانهای بود که پدر در سالگرد ازدواجش به مادر هدیه میداد. مادرم اهل خوشنویسی بود و خلاصه عطر و بوی خوش هنر در فضای خانه جاری بود. کاردستی را خیلی دوست داشتم، چیزهایی که تبدیل به حجم میشد و اینها خلوتهای مرا پر میکرد. چندی پیش بعد از ازدواج، وقتی مادرم وسایلم را به من داد که از زندگی خانوادگی به زندگی مشترک اسباب کشی و نقل مکان کنم، دو تا چیز در آن وسیلهها بود که خیلی برایم ارزشمند است یکی نقاشی مربوط به چهار سالگیام که یک جوجه و یک گل بود که روی هم کشیده شده بودند و دیگری کارت شرکت در نخستین نمایشگاه نقاشی ایران.
تابستانهای خوبی داشتم همراه با فعالیتهای ورزشی، مطالعاتی، موسیقی و شعر خواندن و بازی و بازی امروز من محصول گذشتهای است که در آن تمام اعضای مدرسه و خانواده، مسئولانه عمل کردند.
از فاطمی میپرسیم آیا هنوز به کوچه پس کوچههای دوران کودکی سر میزنی و او در جواب میگوید:
هنوزم وقتی از محلی که مدرسه ما در آنجا بود، رد میشوم نخستین تصویری که میبینم مدرسه است که دیگر وجود ندارد. فضای مدرسه، معلمها و همکلاسیها را به یاد میآورم و روزهای خوش مدرسه. هنوزم وقتی پارک نیاوران محل بازیهای کودکانهام را میبینم، روزها و خاطرات کودکی برایم تداعی میشود.
فاطمی درباره اینکه چرا اصلاً هنر را انتخاب کرده و به دنبال آن رفته است، میگوید:
شاید یکی از عوامل، فراهم بودن زمینههای هنری در محیط خانه و دادن فرصتهای مناسب برای انتخاب از سوی خانواده بوده است. در دوران تحصیل در مدرسه نیز همیشه به همراه کارهای درسی، فعالیتهای هنری میکردم و بعد در کنکور هنر شرکت کردم و در این رشته ادامه تحصیل دادم.
البته آن موقع پسرها کمتر به سراغ رشتههای هنر میرفتند و بیشتر به رشتههایی که از نظر شغلی آنها را تأمین کند، تمایل داشتند و تب گرافیک و طراحی صنعتی و عکاسی به مراتب بیشتر از نقاشی بود اما من احساس کردم که میتوانم در این فضا زندگی کنم و گمشدههایم را در آن بیابم و خلوتهایم را در آن پر کنم. البته در طول این مسیر همیشه حمایتهای خانواده همراه من بود و آنها بهترین مشاورهای من در زندگی بودند و هستند.
چه شد که به سراغ بچهها آمدید و آنها را انتخاب کردید، این پرسشی است که فاطمی در پاسخ به آن میگوید:
من خس بی سر و پایم که به آب افتادم/ آن که میرفت مرا هم به دل دریا برد. شاید واقعاً خودم هم نفهمیدم چه شد که مربی کودک شدم اما این موضوع و اتفاق را یک شانس و افتخار بزرگ و یک هدیه و لطف خداوندی در زندگیام قلمداد میکنم. در دورهای که در اوج شکوفایی و درک ساختار و محتوای هنری بودم، فکر کردم چه جایی بهتر از پیش بچهها بودن و بعد از نخستین قدم در این راه، خیلی سریع متوجه شدم که بیشتر از آنکه بتوانم به بچهها یاد دهم، میتوانم از آنها یاد بگیرم و مصرتر شدم که با بچهها بمانم. من فقط فضایی برای نشاط و خلاقیت بچهها میساختم و در آن فضا هم بچهها رشد میکردند و هم خودم چیزی که بیشتر از همه از بچهها یاد گرفتم رهایی بود و درگیر قید و بندها، باید و نبایدها، نبودن.
-این باید و نبایدها از کجا میآیند؟
ما در سه دوره انتخاب میکنیم که چه کسی باشیم: دوره پیش دبستانی، دوره نوجوانی و دوره جوانی. سه علت وجود دارد که ما این سه انتخاب را انجام میدهیم و بعد با این سه انتخاب تبدیل به آدمی میشویم که امروز هستیم. آدم امروز با آن چارچوب ذهنی که بر اساس آن چیزهایی که از قبل خودش انتخاب کرده است، چارچوب تازهای میسازد و آن چارچوب باید و نبایدها را معنی میکند و میسازد و از آن به بعد میگوید این کار را نباید کرد و باید کرد. ولی در کودکان اینطور نیست و آنها از بایدها و نبایدها رها هستند. البته همه آدمها در طول مسیر زندگی به درک یک سری از اصول میرسند که از روی تعقل به آنها عمل میکنند نه از روی بایدها و نبایدهای اجباری و تحمیلی که مانع فردیت، شخصیت، استقلال و خلاقیت آنها شود.
از آقای فاطمی میپرسیم آیا هنر اصلاً آموزش دادنی هست یا نه؟
با وجود اینکه خودم معلم هستم و آموزش میدهم، اما باز هم یک جاهایی به آموزش شک میکنم. وقتی ما میگوییم آموزش، یعنی همه چیز را یاد میدهیم، آیا واقعاً این گونه هست؟ آیا واقعاً ما همه چیز را یاد میدهیم و آیا واقعاً سیستمی وجود داد که بتواند همه چیز را به ما آموزش دهد؟ و یا اصلاً اینکه یک انسان و یا یک سیستم بر همه چیز علم دارد که بتواند به ما یاد دهد که بعد بخواهد فکر کند که چگونه بیاموزد.
آیا خود من که یک مربی و تعلیم دهنده هستم، همه چیز را میدانم و یا همهی آن چیزهایی که میگویم درست است و بچهها همه چیز را همان طوری که من میگویم، دریافت میکنند؟
امروزه آموزش برای ما تبدیل به یک مجموعه آکادمی طبقهبندی شده است. شاید آموزشی را که ما در محیط پیرامون خود فرا میگیریم خیلی بیشتر و عمیقتر از یک کلاس آموزش باشد. شاید یک روستایی به درک بهتری از یک سری مسائل رسیده باشد که طبیعت به او آموخته و با تمام وجودش لمس کرده است ولو اینکه نتواند به صورت آکادمیک توضیح دهد و بیان کند و شاید نتوان سر هیچ کلاس آموزشی، آن را آموخت.
به نظر من هدف اول در آموزش این است که کودک خودش را بشناسد، یعنی بالابردن سطح شناخت کودک نسبت به خودش در وهلهی اول، دوم بالابردن سطح شناخت و درک کودک نسبت به محیط اطرافش، سوم فعال کردن قوۀ خلاقه و ایجاد فضایی که بتواند در آن خلاقیت ایجاد کند و آزاد و رها باشد و در آخر، دادن فرصت به کودک برای ابزار و نمایش خودش و اینکه بتواند از هنر به عنوان زبان برای حرف زدن استفاده کند و به نوعی قالبی برای تخلیۀ روحی و بازسازی او باشد.
سوالی که در اینجا پیش میآید این است که حالا چگونه باید به این اهداف جامۀ عمل پوشاند؟
او در ادامه میگوید: نخستین چیزی که فکر میکنم کلاس را خوب پیش میبرد گفتگوی اولیه بر اساس تقسیم بندیهای گفته شده است. در حقیقت برنامهی متناسب با هدفش، راهکاراش را پیدا میکند یعنی موقعی که میخواهم به سر کلاس بروم از قبل میدانم که در این جلسه مثلاً میخواهم فرصتی ایجاد کنم که بچهها خودشان را ابراز کنند و یا اینکه با تشخیص فضای کلاس از بچهها بخواهیم که در آن روز به خودشان بپردازیم. مثلاً امروز همه تصویری از دستمان نقاشی کنیم و یا اینکه در این جلسهی کلاس فرصتی به بچهها داده شود برای حرف زدن و اینکه بفهمم چه اتفاقاتی در درون آنها میگذرد و در چه موقعیت احساسی، شناختی و ادارکی قرار دارند و همیشه به عنوان یک مربی سعی بر این داشتهام که به بهترین نحو ممکن مسئولیتهای خود را انجام دهم.
فاطمی خود را در زندگی مدیون تمامی معلمان و مربیانی میداند که افتخار شاگردی آنها را داشته است. استادانی چون زندهیاد جلیل ضیاپور، محمد ابراهیم جعفری و استاد مهدی حسینی. او با حفظ احترام و حرمتی که برای استادانش قائل است، اما بچهها را بزرگترین استاد خود در زندگی هنری میداند. و همینطور خانواده و تمامی دوستانی که در این مسیر همراه و مشوق او بودهاند.
او در مورد آینده هنر کودک و آینده مربی و معلم کودک بودن معتقد است که هنر جایگاه خودش را دارد چه باور کنیم و چه باور نکنیم. ما فقط تلاش میکنیم که ارزشهای آن را بیشتر در معرض دید دیگران قرار دهیم و آنها را نیز در این حیطه سهیم کنیم و این فرصتی باشد برای ابراز هرچه بیشتر بچهها.
هنر کودک خود آیندهاش را تضمین کرده است، با کودک بودنش، با زلالیتش و با رهایی و عشق کودکانهاش و کسانی که در این مسیر قدم بر میدارند آینده خوبی خواهند داشت. معلم کودک بودن، یک شغل نیست بلکه یک مدرسه عشق است که باید شاگردی آن را کرد.