نقش هنرهای تجسمی در تقویت فرآیند یادگیری
نویسندگان: کریستوفر وی. تایلر و لورا تی. لیکوا
چکیده
«چگونه میتوان تکنیکهایی را در یادگیری ایجاد کرد که احساسات و عواطف را نیز در فرآیند یادگیری دخالت دهد؟ یادگیری نباید از روی ترس بلکه بر اساس میل و انگیزه هدایت شود. چرا هنرها از علوم جدا در نظر گرفته میشوند؟ نخستین هنرها کدامها بودند؟ پرسشهای علمی چگونه در ذهن به وجود میآیند؟»
آینده ما به میزان قابل توجهی بر اساس نحوه برخورد ما با فوران بیسابقه دانش مشخص میشود که هم اکنون با آن مواجه هستیم. در دنیایی با پیشرفت فوق تصور در تکنولوژی، گرایش شدیدی به جنبههای فنی و علمی جهان پیرامون ما وجود دارد که موجب غفلت از سایر جنبههای زندگی شده است؛ جنبههایی که میتواند باعث افزایش یادگیری مطالب پیچیده، مهارتهای اجتماعی، و به طورکلی بهبود کیفیت زندگی شود. اگرچه در قرن گذشته اطلاعاتی بسیار بیشتر از آنچه در کل تاریخ بشر پدید آمده، تولید شده است، شکاف بین علم و هنر روز به روز بیشتر شده و دانشآموزان در یکی از این دو زمینه مسیر زندگی و آینده خود را به پیش میبرند. حتی با وجود غنای فعالیتهای علمی، نمونههایی از مشاغل مرتبط با علم در نتیجه تمرکز بر تخصصهای ظریف مشاهده میشود که عموم مردم به آنها دسترسی ندارند و برایشان قابل درک نیست. این گسست و فاصله بین هنر و علم ممکن است عواقب و پیامدهای ناخواستهای در بر داشته باشد.
گذشته از خطر ایجاد نسلی از دانشمندان که فاقد حس زیبایی شناختی یا فهم بیان استعاری هستند و یا ایجاد نسلی از هنرمندان فاقد سواد علمی، تقاضا برای تخصصهای علمی، فرصتهای تعامل و مزایای متقابل بین علم و هنر را از دور خارج میکند.
مطالعات هنر، خلاقیت و یادگیری
با وجود واگرایی بین هنر و علوم، حجم فزایندهای از تحقیقات کمی نشان میدهد که یادگیری علم ممکن است در ارتباط با هنر تقویت شود. تحقیقات معاصر کاوش درباره فرضیههای علمی در زمینه علوم عصبشناسی در مورد اثر فعالیتهایی مانند نقاشی، زیباییشناسی بصری و رقص را آغاز کرده است.
یادگیری هنر تجسمی به سیستم پیچیدهای از عملکردهای ادراکی، شناختی بالاتر و فعالیت مغز متکی است، بنابراین، یک بستر عصبی مشترک و پتانسیل قوی برای انتقال متقابل فرآیند شناختی در یادگیری و خلاقیت را فراهم میسازد.
به عنوان مثال، نوزاد انسان فقط در عرض چند هفته پس از تولد قادر است در پاسخ به كسی كه زبان خود را بیرون آورده همین رفتار را تکرار کند. نوزاد چطور میداند كه یک عمل حرکتی را فقط بر اساس دادههای ورودی بصری انجام دهد؟
این توانایی در نوزاد ممکن است ناشی از عملکرد نورونهای آینه باشد که مسئول تفسیر و انتقال دادههای ورودی بصری به خروجی سیستم عصبی مغز هستند. یعنی ارتباط دهنده بین هنرهای تجسمی و حرکت، و همچنین هنرهای شنیداری و موسیقی.
از دوران ماقبل تاریخ، هنر تجسمی نوعی برقراری ارتباط بوده است که عمیقاً در ذات انسان نقش بسته است؛ یعنی تجربه هنر و زیباییشناسی در «گیرنده» نیز دارای قدرت تأثیر شناختی متقابل در هر زمان در طی تکامل فردی است. از طرفی، توانایی درک ابهام و عدم قطعیت در طی فرآیند خلاقیت یک ویژگی ذهنی مهم است.
مطالعات در زمینه مکانیسمهای مشترک در روشهای مختلف شناختی سازوکارهایی را نشان میدهد که برای پردازش بازنماییهای مکانی در ماهیت و چگونگی آنچه ما می بینیم به کار می روند. این کیفیت در سایر روش ها مانند پردازش و تفسیر زیر و بمی در موسیقی نیز مشاهده شده است (داگلاس و بیلیک ، 2007). این یافتهها نه تنها در فرآیند یادگیری علمی بلکه در خودِ یادگیری، اصول تعلیم و تربیت و سیاستهای کلی اجتماعی و آموزشی نیز مؤثر است.
نیاز به تقویت یادگیری یک چالش مهم است و به دلیل همین هدف بزرگ است که نیاز به تحقیق در رابطه بین یادگیری و تجربه هنرها را برمیانگیزد. علاوه بر این، سطح فزایندهای از تحقیقات علوم اعصاب وجود دارد که از ایده تقویت انتقال تواناییهای یادگیری از هنر به دیگر حوزههای شناختی پشتیبانی میکند.
مطالعات بسیاری در زمینه ارتباط و پیوند میان کنش میان حسی و هنرها صورت گرفته است. مطالعات عصبشناسی نشان دادهاند که هنرهای تجسمی و همچنین موسیقی جنبههای بسیاری از عملکرد مغز را درگیر میکنند و تقریباً هر زیر سیستم عصبی که تاکنون شناسایی شده است را نیز درگیر میکند.
انتظار میرود تجربه با هنرهای تجسمی از طریق یادگیری سبکهای هنری اثرات تسهیلگری مشابهی ایجاد کند (هس و والستن ، 1987) ، اگرچه تحقیقات رسمی در مورد تأثیر هنر تجسمی بر تقویت یادگیری به طور کلی وجود ندارد. سیستم بصری از نظر توانایی آن در تجزیه و تحلیل اثر متقابل پیچیده بین ساختارهای فضایی در فضای دو بعدی و سه بعدی بسیار حیرتآور است. این قابلیتهای تحلیلی قدرتمند به مراتب بیش از آنچه که حتی با پیچیده ترین الگوریتم های کامپیوتری بدست می آید پیش می روند ، اما برای دستیابی به هنرهای تجسمی نقش کلیدی دارند.
تعریف هنر به عنوان یک سیستم ارتباطی که ایدهها و مفاهیم را منتقل میکند، توضیح میدهد که چرا ممکن است همان ساختارهای مغزی که در سایر عملکردهای شناختی مانند زبان انسانی دخالت دارد، در هنرهایی مانند موسیقی یا نقاشی نیز نقش داشته باشد. این خصوصیات، میلیونها سال از تکامل مغز و استراتژیهای سازگاری بیولوژیکی را توضیح میدهند.
هنر به عنوان یک سیستم ارتباطی چند رشتهای، یک بستر ایده آل برای یادگیری در مورد لذت دانستن فراهم میکند، که به نوبه خود انگیزهای قوی برای کشف بیشتر، پرسیدن سوالات، تجزیه و تحلیل و ترکیب و درگیر کردن تفکر همگرا و واگرایی را فراهم میکند.
یادگیری و حضور فعال در هنر
در حال حاضر گسترش علاقه به علم یادگیری، انگیزه تحقیق و مطالعه در مورد امکانهای متعدد وجودِ روابط متقابل مفهومی در آموزش هنرها را افزایش داده است. وظیفه دشوار درک و تقویت مؤثر یادگیری در طیفی از رشتهها، گروههای سنی، و ویژگیهای فرهنگی، یکی از اولویتهای مهم در سراسر جهان محسوب می شود و ممکن است آموزش هنرها در کنار سایر رشتهها، نقش مهمی در یادگیری موثر داشته باشند.
تحقیقات معاصر کاوش در فرضیههای علوم اعصاب جدید در مورد تأثیر فعالیتهایی از جمله نواختن موسیقی، نقاشی، زیباییشناسی بصری و رقص بر یادگیری در حوزههای غیر هنری را آغاز کرده است.
انتخاب و ترجمه : ایراندخت صالحی
آذر 98