سیاه اولین رنگ نگاهی به هنر کودکان خیابانی

دو هفته نامه هنرهای تجسمی تندیس، ویژه نامه هنر در دنیای کودکان، شماره 59، 12 مهر 1384، صفحه9.

جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان در یازدهم اردیبهشت هشتاد و سه تأسیس شد. این موسسه بیشترین دغدغه های خود را بر حمایت از کودکانی قرار داده که همواره با انواع خشونت های ناشی از کار و محیط و تاثیرات ناشی از آن بر ذهن و جسم مواجه می باشند. کودکانی که از ابتدایی ترین نیازهای زیست نظیر تغذیه، تحصیلات، بهداشت، آموزش و بازی محروم هستند. در اغلب موارد ناتوانی خانواده در حمایت های مادی و معنوی از ایشان به چشم می خورد.

جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان با هدف دفاع از این کودکان تشکیل شده است.

خانم ها درودیان، میربها و لطفی از اعضا این جمعیت از طریق کار هنری با این کودکان ارتباط برقرار کردند و معتقدند ایجاد یک فضای خلاق هنری در رشد و اصلاح این کودکان نقش به سزایی دارد. آنچه می خوانید تلاش این دوستان برای ایجاد پیوند میان شما و کودکان گمشده است.

وقتی بچه بودم شب ها به ستاره های آسمون خیره می شدم. همه اهل خونمون خواب هفت پادشاه رو می دیدند، اما من هنوز بیدار بودم و خیره به ستاره ها، به اقبال من چشمک بزنه، می ترسیدم تا چشمامو هم بزارم، ستاره ها بپرن. وقتی شهاب سنگ ها تو تاریکی آسمون روشن و خاموش می شدن؛ دلم هوری می ریخت با خودم می گفتم:

الانه که به تمام آرزوهام برسم …..!!!!

اما اون چی، حالا اون از خستگی شب ها تا سرش رو روی بالش می زاره خوابش می بره، خواب عمیقی که مثل روزش سیاه و سفیده.! اون قدر خسته از کار و روزگاره که یادش رفته می توونه بچه باشه، آرزو داشته باشه، دلش چیزی رو بخواد، باور کرده که تا آخر همینه که هست ….!

شاید صدها بار اونو دیده باشی، تو خیابون، مترو، اتوبوس، دم تاکسی، سر چهار راه، توی کارگاه، توی رستوران، اینور، اونور، ….؟!

حتما با خودت می گی یعنی اون کیه؟؟

شاید از اون دسته باشی که ندیدیش و سعی کردی نبینیش، یا شاید هم مثل بعضی ها دیدی و انگار که ندیدی و یا شاید هم مثل من، تو هم دغدغه ات اونا باشن…!

بچه های کار را می گم همون بچه هایی که با اصرارشون شاید کلافه ات کردن و یا با معصومیت نگاهشون دلت رو بوه درد آوردن؛ بچه هایی که از بازی جز حمل وسایل کارشون و از نوازش جز ضرب دردناک دست های زمخت پدر و مادرشون چیزی به خاط ندارن. بچه هایی که در پشت صورت های سیاهشون و در پس لباس های ژنده شون روحی پاک و ذهنی خلاق و دنیایی حرف دارن. امروز می خوام به سراغ همون بچه ها برم و از جایی براتون بگم که شاید تا به حال فکر نکردین؟!!

جایی که بچه ها آزادانه بچگی می کنن، به اونها گفته می شد یادتون باشه که شماها بچه اید و بازی، شادی، آرزو، نقاشی، خلاقیت، زندگی خوب و شاد و هر اون چیزی که شاید ما دردوران بچگی مون کم و بیش تجربه کردیم حق شما هم هست.

جایی برای بچه هایی که برای تامین معاشا خودشان و خانوادشون به کار مشغولند. اما همه دنیای اون ها، کارو تنهایی نیست. اونا هم می تونستن مثل بچه های دیگه یه دنیای قشنگ داشته باشن ولی ….

یادمه اولین باری که اونجا رفتم تصمیم گرفتم با نقاشی شروع کنم چون یادم بود منهم وقتی بچه تر بودم خیلی دوست داشتم با رنگ ها بازی کنم. این کار آرامش خاصی به من می داد.

و آن روز خوب یادم بود که یکی از راه هایی که می شد به بچه ها نزدیک شد و با اون ها ارتباط برقرار کرد دنیای نقاشیه. مداد رنگی ها را توی دست هام لمس کردم و اراده خودم رو برای راه پیدا کردن به دنیای این بچه ها جزم.

گفتم: بچه ها اینها مداد رنگیند. باهاشون میشه یک دنیای نقاشی کشید. وقتی پرسیدند نقاشی؟! چطور باید نقاشی کشید؟! گفتم؛ سخت نیست مداد رنگی را بردارید رو صفحه هرچی دوست دارید بکشید. وقتی یکی از بچه ها مداد رنگیشو شکست، تو دلم گفتم: انگار نمیشه کاری از پیش برد، رفتم سراغ بعدی، ازم پرسید: میشه خورشید بکشم؟ گفتم: بکش یه دایره قرمز کشید و توش رو سیاه کرد. تو دلم گفتم: چه دنیای غریبی اینم واسه خودش یه جور سبکه.

خواستم به سبک دوران دبستان خودم بهشون الگو بدم، اما یادم به زحمتی افتاد که خودم برای کشیدن این شیوه نقاشی کردن داشتم. گفتم: نه! بزار حداقل اینجا بچه ها خودشان باشند خود خودشان.

ولی عجیب بود انگار سیاه و سفیدی اطرافشون به دنیای مدادرنگی هاشون هم رحم نکرده بود چرا که اولین رنگی که انتخاب می کردند، سیاه بود!

حالا روزها گذشته و من هنوز به اونجا می رم پیش بچه هایی که حالا دیگه منو خاله صدا می کنن. بچه هایی که غم نگاهشون خیلی کم رنگ تر از روزهای اول شده اما هنوز ته دل کوچیکشون یه پرنده غم و حسرت خونه کرده.

یادمه روزهای اول از ترس این که شاید ما بخواهیم از کار بیکارشون کنیم و یا وسایل کارشون رو ازشون بگیریم نمی اومدند اون جا، اما حالا وقتی ساعت 5 میشه و باید به خونه برگردند مجبوریم توی کمدها و زیر نیمکت ها و آبدارخونه و تو انباری و خلاصه هرجایی که بشه داخلش قایم شد رو بگردیم که یه وقت جایی قایم نشده باشن، آخه دیگه نمی خوان از اونجا بیرون برن.

یادمه یک روز محمد یکی از بچه های کار، ساعت رو عقب کشیده بود که کلاس نقاشی و سفال یک ساعت دیرتر تعطیل بشه!

عجیبه نه! بچه هایی که نمی تونستند رنگ و مدادرنگی چه کارها نمی تونه بکنه حالا دیگه از کلاس ها سیر نمی شن! درسته، اونها هم مثل من و تو آرامش رو با رنگ و نقاشی تجربه کرده بودن. اونها وارد دنیای جادویی هنر شده بودن. چه کارها که سر کلاس سفال یا به قول بچه ها گل بازی انجام ندادن. اولش گل ها را با دست گلوله می کردن و به سقف کلاس می زدند و از این بازی کلی لذت می بردن، بعدش که دیدند که من یه گوشه نشستم و واسه خودم با شکل ها اشکال ابتدایی درست می کنم، کم کم یکی یکی سرجاهاشون نشستن و اون ها هم سر ذوق اومدند و هرکدام مشغول به کار شدن.

سرکلاس عمو علی که دیگه یک معجزه بود آخه عمو علی اونجا کلاس تئاتر دارد و با بچه ها از راه حس و حس شناسی ارتباط برقرار می کنه و جنبه های مختلف زندگی شون رو با تئاتر اصلاح می کنه. امیر بچه کار شیطونی که به قول قدیمی ها به هیچه صراطی مستقیم نبود حالا دیگه نقش مقابل عمو علی رو به خوبی اجرا می کنه و بچه ها از بازی با اون صدای قهقه شون به آسمون بلند میشه. و یا حنیفه دخترک شیرین زبون و مهربونی که بیشتر وقتش به جوراب فروشی می گذره حالا داره روی نقشی کار می کنه تا شاید روز جهانی کودک اونو اجرا بکند.

روزی که عمو محمد با گیتارش اومد پروژه، هیچ فکر نمی کردم بچه ها با التماس ازش بخوان تا براشون بنوازه، اون بچه هایی که یک ساعت طول می کشید تا بتونم ساکتشون کنم حالا خودشون سریع روی نیمکت ها نشستند و با اصرار ممتد از عمو محمد می خواستن که براشون گیتار بزنه. همه شون خوشحال بودن و هم صدا با عمو محمد می خواندن و نگاهشون گواه رضایت قلبی شان بود و صدها مورد دیگه که هرکدام اعجاز افرادی را بیان می کنه که صادقانه اونجا با بچه ها همراه شدن تا دنیای نهفته وجود بچه ها را نمایان کنن.

آری هنوز جا برای کار کردن بر روی این گونه از کودکانی که فراموش شدن و دنیای کودکی آنها کم رنگ تر از بچه های دیگر هست وجود دارد و می توان با استفاده از افرادی که آشنایی با دنیای کودک و یا تخصصی برای ارائه هرچند بهتر خدمات به این بچه ها را دارند رنگی دیگر به زندگی و دنیای کودکی این بچه ها بخشید. زیرا هنوز هستند کسانی که دلشان از دیدن تفاوت ها و تبعیض ها به درد می آید و اگر این کودکان بدونند که شما هم به یادشون و در کنارشون هستید خوشحال خواهند شد و صمیمانه شما رو در آغوش خودشان همانند خاله ها و عموهای جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان خواهند فشرد.